فاتحه ای بر مزار مام جلال طالبانی
رویداد۲۴-سلیمانیه را نمیتوان به نوکیسگی متهم کرد؛ هر کوچه و خیابان این شهر، رنگ و بوی اصیلترین شهرهای کردنشین را دارد. بر سردر یکی از دروازههای منتهی به مرکز قدیمی حکومت سلیمانیه که حالا موزه بزرگی است، نوشته اند؛ پایتخت روشن بینی و روشنگری. در جای جای شهر، تندیس شاعران و شهیدان و سیاستمداران بزرگ، هر لحظه یادت میآورد سلیمانیه شهری نوکیسه نیست که به برجها و هتلها و اتومبیلهای زیبایش بنازد. اینجا فرهنگ و مهربانی و انسان دوستی، از در و دیوار شهر میبارد.
شیخ علی که دوستی ایرانی به او سفارشمان را کرده، جلوی مسجد بزرگ، از شیخ طه میخواهد ما را ببرد سر مزار مام جلال. طه راننده تاکسی است و خانهاش هم پایین دست مزار. در راه، پارک جنگلی «چاوی لند» را نشانم میدهد و شهرک «دایک» یا مادر و شهرک «آلمانی» که البته فقط نامش آلمانی است. خیابان و بلوار و پمپ بنزین، از تمیزی برق میزند. کاش یکی از این پمپ بنزینها را ماهم داشتیم. در خیابان «سهول» یا «یخ» که گویا قبلاً پر از کارخانه یخ و سیگار بوده، پیشمرگهای مقابل دفتر «پارتی» یا حزب دموکرات کردستان عراق، قدم میزند. حزبی که ملا مصطفی بارزانی پدر کاک مسعود بنیان گذاشت و حالا رهبری آن با مسعود است. رو به رو، بنری از مام جلال رئیس جمهوری فقید عراق و رهبر اتحادیه میهنی اقلیم کردستان به بلندای چند طبقه بر ساختمانی نیمه تمام به دفتر پارتی مینگرد. این تصویر، همه آن چیزی است که باید از بافت سیاسی جامعه کردستان عراق فهمید.
به بلوار ملک محمودی که میرسیم و کمی بالاتر به سمت کوه «گوژه» یا زآلزالک، دیگر برج شیشهای ملک فاروق در میانه شهر پیداست و این سو پرچم اقلیم کردستان بر سینه کش گوژه. شیخ طه خانهای را بر بلندای کوه نشانم میدهد و میگوید آن هم خانه مام جلال. خانهای تنها بر بلندا و قبری تنها.
ظهر یکشنبه است و وقت مزار رفتن نیست. به قول کردها، زیارت. با این همه، اتومبیلهای زیادی پایین تپه «دباشان» میبینم؛ تپهای در دامان دو کوه گوژه و ازمر که به شانه هم تکیه دادهاند. پیشمرگهها روی تپه در حال پاسبانیاند و اعضای حزب اتحادیه میهنی، همچون صاحبان عزا، زیر بنرهای بزرگ مام جلال به احترام ایستادهاند. قدم روی موکت سرخ میگذاریم و به سمت قبری غرق در گل پیش میرویم. زانو میزنیم و فاتحه میخوانیم. راستی اگر مام جلال زنده بود، کردستان عراق این همه زخم تفرقه برمی داشت یا این همه غمگین و بیپناه میبود؟
دکتر سید احمد برزنجی دستیار دینی مام جلال پاسخ این پرسش را میدهد: «شک نکنید اگر مام جلال زنده بود، هرگز ما این حال و روز را نداشتیم و فرقه فرقه نمیشدیم. مسئولان اقلیم گوش به حرف مردم ندادند و این اشتباه بزرگ را مرتکب شدند. همه پرسی را میگویم. این ساز ناکوک بین مردم اختلاف درست میکند؛ بین شیعه و سنی، ایرانی و عراقی، کرد و عرب، سلیمانیه و اربیل.
عراق از سال 1921 تا حالا این همه ملک و رئیس جمهوری دیده اما کسی نمیداند قبرشان کجاست. ببینید مام جلال چطور تشییع شد؛ باور کنید اگر سران اقلیم آن اشتباه را نمیکردند و پرچم عراق را بر تابوتش میگذاشتند، از بصره تا سلیمانیه مملو از جمعیت میشد.حالا هم باید مرزها را محترم بشماریم. چرا باید بلبشو درست کنیم و خونی ریخته شود؟ ما فکر میکنیم اسرائیل به دادمان میرسد. نمیدانیم اسرائیل دشمن همه مسلمان هاست. برای آنها مسلمان کرد و فارس و عرب چه فرقی دارد؟ مام جلال وقتی رئیس جمهوری بود، تا اختلافی بین شیعه و سنی و کرد و عرب و ترکمان پیش میآمد، جلو میافتاد و با آن زبان شیرینی که داشت، آشتی میداد. اگر مام جلال زنده بود، نه کرد به این وضع و حال دچار میشد، نه عراق. حالا هم اگر راه او را پیش بگیرند، یعنی راه صلح و آشتی، تفرقهای نمیماند.»
با کاک سعدی، منشی مام جلال هم میخواهم چند کلمهای حرف بزنم اما سعدی انگار همشهریاش را بعد از سالها دیده باشد، به جای گفتوگو شروع میکند به فارسی حرف زدن و نشان دادن عکسهایش در ویلای کرج؛ وقتی که مام جلال را برای درمان به ایران آورده بودند. میگوید: «مام جلال در ایران خیلی خوشحال بود و سرحال آمده بود. ایران را خیلی دوست داشت خیلی. بعد هم یک تیم پزشکی از ایران آمدند اینجا و مدتی مراقبش بودند.» یکسره عکس نشان میدهد و از نوستالژیاش به ایران میگوید. مردی خوش تیپ و بلند بالا و گرم و خوش زبان. تصویر نوشتهای از سردار قاسم سلیمانی را نشانم میدهد که در یادبود مام جلال نوشته و عکسهای یادگاری خودش را با سردار. تعارف میکند به خانهاش بروم و گرم در آغوشم میگیرد. نمیتوانم نوشته را بخوانم، قول میدهد برایم بفرستد که دیگر نه گرفتاری من اجازه میدهد، نه مشغولیت او در این روزهای آشفته.
کردها به عمو و برادر بزرگی که جانشین پدر باشد و برادرها و خواهرها حرفش را به روی چشم بگذارند، «مام» میگویند، همچنان که به آقا «کاک» و مام جلال این لقب را بیدلیل به دست نیاورده بود.دکتر سید احمد برزنجی میگوید: «من از 14 سالگی که پیشمرگه بودم، در مکتب مام جلال شاگردی کردهام و تا به امروز آنچه از او آموختهام چیزی نیست جز پیوند دادن همه برادران. به من میگفت اگر مراسمی یا دعوتی از طرف برادران شیعه بود و من نتوانستم تو برو و شرکت کن.
دعوت نامهای از دفتر آیتالله سیستانی داشتم که نرفتم. چون مام جلال مریض بود و اینجا نبود. مام جلال که برگشت گفت چرا نرفته ای؟ گفتم راستش را بخواهی منتظر جنابعالی بودم. گفت در این مسائل منتظر من نباش و هیچ دعوتی را از دست نده. اینجا در سلیمانیه حسینیه ساخت و من پیشنهاد دادم در برزنجه هم مراسم عاشورا را احیا کند. گفتم ما سیدیم و پدر بزرگمان امام حسین(ع) است. از این گذشته، در برزنجه سید عیسی و سید موسی را داریم که با 7 پشت میرسند به امام موسی کاظم(ع) و مرقد این بزرگواران در حکومت بعث با خاک یکسان شد. خیلی خوشش آمد و 2 میلیون دلار خرج کرد و مرقد ساخت و جاده کشید و...»
کنار پل «خسروخان» حسینیه حکیم را میبینم با گنبدی سبز و پرچمی سیاه به نشانه عزاداری محرم. روی پرچم نوشته شده السلام علیک یا اباعبدالله. حسینیهای که مام جلال به احترام فتوای آیتالله سید محسن حکیم بنا کرد؛ زمانی که عبدالسلام عارف رئیس جمهوری عراق در سالهای 1963 حتی از علمای مسیحی فتوای حلال کردن خون کردها را گرفته بود. آیتالله حکیم در برابر این فتاوی ایستاد و عمر عبدالسلام کفاف نداد تا طرح کردکشی را به سرانجام برساند. مام جلال به وفاداری شهره بود همچنان که به زیرکی و روشن بینی. او زمانی که امام خمینی در نجف به تبعید رفته بود، نامهای نوشت و هواداریاش را اعلام کرد. در آن سالها که هیچ کس بدرستی نمیدانست، دست روزگار و حوادث سیاسی و مدنی به کدام سو خواهد چرخید.
می خواهیم از پیشمرگهای که بر تپه دباشان به احترام مزار مام جلال ایستاده، عکسی بگیریم و برگردیم. میگوید: «اجازه ندارم!» یکی از نیروهای امنیتی متوجه ما میشود و بلند میگوید: «اینها برادران ایرانی ما هستند، هر طور دلشان میخواهد بگذار عکس بگیرند.»