چرا در ایران انقلاب شد؟

رویداد ۲۴| علیرضا نجفی : «به لحاظ ایدئولوژیک، انقلاب اسلامی ترکیب غریبی بود از بازگشت به صدر اسلام، جهانبینی شریعت محور آیتالله خمینی و همراهان او، ایدههای مدرنیته اسلامی اسلام گرایان کراواتی مانند مهدی بازرگان، آمال خفته آخرالزمانی شیعی و احساسات شدید ضدغربی و در نتیجه ضد پهلوی. این انقلاب در اولین روزها، حقیقتا در باب دموکراسی و آزادی بیان و حقوق بشر سخن میگفت و همچنین شبحی از ایدههای چپگرایانه سازمانهای چریکی سکولار و اسلامی و سمپاتهای آنان و به زودی، سمپاتهای حزب احیا شده توده را هم بروز داد. انقلاب اسلامی که پا جا پای انقلابهای بزرگ قرن بیستم در روسیه و چین نهاده بود، همانقدر از گفتمان پسااستعماری جهان سومی تاثیر پذیرفته بود، که از تجارب رادیکال انقلاب کوبا و جنگ ویتنام و تراژدی آن روزهای جنبش آزادی بخش فلسطین. انقلاب ایران به زودی تبدیل به یک انقلاب کلاسیک شد، با پیامدهای شگرفی در سطح داخلی و بین المللی.» (عباس امانت، تاریخ ایران مدرن)
وقوع انقلاب ۱۳۵۷ را میتوان از بزرگترین پرسشهای تاریخی مردم ایران دانست؛ چه شد که انقلاب شد و انقلاب چه وعدههایی به مردم داد و چگونه به نقطه کنونی رسیدیم؟ انقلاب ۵۷ به دلیل حیرتی که در سرتاسر جهان ایجاد کرد، یکتاست. انقلابی که تحت رهبری یک مجتهد ۸۰ ساله در تبعید رخ داد و یک حکومت تئوکراتیک را جایگزین سلنطت مشروطه کرد. چنانکه یکی از دانشوران اروپایی مینویسد «بهطور واضح، رخدادی است حیرت انگیز که نیاز به توضیح دارد». «چارلز کورزمن» نیز در کتاب معروف خود اظهار میکند که بنا بر توضیح علوم اجتماعی، انقلاب ۵۷ یا نباید ابدا اتفاق میافتاد، یا نباید در آن زمان خاص اتفاق میافتاد.
انقلاب عجیب
هما کاتوزیان درباره این مسئله مینویسد: «انقلاب ایران از زمان وقوع، به معمائی تبدیل شد و ظرف چند سال اول پس از پیروزی انقلاب، به سرخوردگی و سرگشتگی مفسران غربی انجامید. انقلاب ۵۷ از نظر آنان، و از نظر بسیاری ایرانیان متجدد که خود در میان جمعیتی بودند که در خیابانها فریاد میکشید، «خمینی عزیزم / بگو تا خون بریزم» ، اسرارآمیز، غیرعادی و غیرقابل تصور بود.»
بدون شک توضیح کامل انقلاب، بنا بر تفسیر علوم اجتماعی انقلاب ممکن نبود، به این دلیل ساده که این شیوه توضیح، برپایه ویژگیهای انقلابهای غربی بنا شده بود که خود زاده جامعه، تاریخ و سنتهای غربی بودند. در غرب جامعه به طبقات مختلف تقسیم بندی میشد و در جریان انقلابها، طبقات محروم علیه طبقات ممتاز، که دولت نماینده آنها بود، شورش میکردند. در حالی که در انقلاب ۵۷، تمام گروههای اجتماعی علیه حکومت شورش کرده و هیچ طبقه اقتصادی یا سازمان سیاسی در برابر انقلاب نمیایستاد و تنها ابزارهای سرکوب، بقای حکومت را تضمین کرده بودند.
کاتوزیان مینویسد: «از دیدگاه غربی، بیمعنا بود که برخی از ثروتمندترین طبقات (عمدتا سنتی) جامعه، هزینه جنبش را بپردازند و آن را سازماندهی کنند، و عدهای معدود از دیگر ثروتمندان (عمدتا متجدد) حداکثر بیطرف بمانند. به همین ترتیب، بنا بر معیارهای جهانی معنا نداشت که کل دستگاه دولت (به استثنای ارتش که سرانجام عقب نشست) به اعتصابی عمومی و نامحدود دست بزند، و موثرترین سلاح را در اختیار انقلاب بگذارد. همچنین معنا نداشت که تقریبا تمام جامعه روشنفکر و گروههای تحصیلکرده متجدد به دنبال آیتالله خمینی و خواست او برای برقراری حکومت اسلامی به راه بیفتند.»
از دلایل اقتصادی تا فرهنگی؛ ریشه انقلاب ۵۷ چه بود؟
هر یک از متفکرانی که به تحلیل انقلاب ۵۷ پرداختهاند، علل انقلاب را بر اساس روش شناسی و چهارچوب مفهومی خاص خود تشریح کردهاند. برای مثال محققانی، چون دکتر «هاشم پسران» و دکتر «تورج اتابکی» بر علل اقتصادی انقلاب تاکید میکنند و سیاستهای شاه در راستای صنعتی و مدرن کردن سریع کشور، و در نتیجه آشفتگی ساختارهای سنتی و فرهنگی را عامل اصلی انقلاب میدانند. یا متفکرانی مانند «نیکی کدی» و «جواد طباطبایی»، انقلاب ۵۷ را حرکتی علیه تجدد و در راستای نابودی انقلاب مشروطه تحلیل میکنند. گروهی مانند «مهندس بازرگان» و «ابراهیم یزدی» نیز بر دلایل سیاسی انقلاب و استبداد شاه تمرکز میکنند. بر اساس این تحلیل، در حکومت پهلوی جامعه مدنی و شهروندان اغلب آزادیهای اجتماعی مانند حق انتخاب پوشش و حق تعیین سبک زندگی فردی را بهدست آورده بودند؛ اما از زمان وقوع کودتای ۲۸ مرداد تا ماههای پایانی حکومت پهلوی، آزادیهای سیاسی به صورت فزایندهای محدود شدند و نتیجه آن انقلاب ۵۷ بود
دلایل اقتصادی و سیاسی را نمیتوان به راحتی پذیرفت. پیشرفت اقتصادی ایران در دوران پهلوی قابل انکار نیست و با توجه به متوسط ۹ درصدی رشد سالانه اقتصاد و بسیاری از دلایل دیگر، تبیین صرفا اقتصادی انقلاب، راهگشا نیست. تبیین سیاسی نیز با توجه به نتایج سیاسی انقلاب و با توجه به محدود بودن مطالبات سیاسی به یک جناح کمشمار در میان انقلابیون، (از جمله جبهه ملی و نهضت آزادی) قابل دفاع نیست.
اما در میان تحلیلهایی که انقلاب ۵۷ را توضیح دادهاند، تحلیلهای چپگرایانه (حداقل تا دو دهه اخیر و بویژه در میان تحلیلگران ایرانی)، محبوبیت و گستردگی بیشتری داشته است، که این مطلب را میتوان در پرتو غلبه چپ در گفتمان روشنفکری ایران درک کرد.
تحلیل جریان چپ عمدتا اقتصادمحور است. این طیف که خود در پیروزی انقلاب دخیل بودند، ولی پس از تثبیت قدرت حزب جمهوری اسلامی حذف شدند، ذات انقلاب را خوب و نمودش را تحریف شده و بد میدانند. آنها انقلاب ۵۷ را «خواست خلق برای رهایی» میدانند و اعتقاد دارند که در اصل و ذات خود، انقلابی پیشرو بوده و توسط «خلق» انجام شده، اما بعدتر به دست اسلامگرایان، به اصطلاح «دزدیده» شده است. آنها در چنین تحلیلی، آرزوهای خود را به جای واقعیت فرض میگیرند که با شواهد تاریخی همخوانی ندارد.
انقلاب ۵۷ ارتجاعی بود یا پشرو؟
پژوهشگران جریان راست (مانند طباطبایی و همایون) و جریان چپ (مانند نظریات پسااستعماری و مارکسیستی)، انقلاب ۵۷ یا به کلی ارتجاعی یا به کلی پیشروست. هر کدام نیز برای اثبات نظریه خویش ادله تاریخی دارند و میتوان به راحتی تشخیص داد که هر کدام از جناحین، با وجود اشتباهات و تناقضهای نظریشان، تا حدودی درست میگویند و این ریشه تناقضی است مبنی بر اینکه، انقلاب ۵۷ بالاخره پیشرو بود یا ارتجاعی؛ حرکتی رو به جلو بود یا عقبگردی به پیش از مشروطه.
دکتر «محمدرضا نیکفر» نظریهای طراحی کرده که تنافض این نگاهها را «رفع» میکند. رفع (aufhebung) در معنای هگلی کلمه؛ یعنی کنار گذاشتن وجوه مغلوط نظریه، حفظ نقاط قوت آن و نهایتا ترکیب و فراتر بردنش به سطحی بالاتر. «نیکفر» با طرح مفهوم «انقلاب دوبُنی»، دست به چنین کاری میزند و معتقد است انقلاب ایران به صورت توامان دارای وجوه پیشرو و ارتجاعی بوده است.
«نظریه دوبنی» میگوید که «انقلاب بهمن تکبنی نبوده و بنیاد آن سنتگرایی و گردن نهادن جامعه به رهبری دینی نبوده است؛ بلکه انقلاب دارای دو ریشه اجتماعی متفاوت، دو تاریخ متفاوت، دو تبیین متفاوت، برخاسته از دو پهنه عمل و تجربه متفاوت، دو افق انتظار متفاوت و همچنین دو دسته نماد و رفتار و ژست و زیباییشناسی متمایز بوده است. از چشمانداز دو بن متفاوت، انقلاب دو نتیجه متفاوت به بار آورده است.»
سوای بیدقتیهای تاریخی «نیکفر»، اما آنچه نهایتا در تحلیل او مغفول میماند، عبارت است از «چرایی و چگونگی پیروز شدن روحانیون» و «پهنه نظر-تجربه» ضدمدرن و غربستیز.
ریشههای فرهنگی انقلاب انقلاب ۵۷
اما گونه دیگری از تحلیل و بررسی انقلاب ۵۷ نیز وجود دارد که به دلایل فرهنگی-دینی میپردازد و بیشترین سازگاری را با شواهد تاریخی دارد. «عباس امانت» در کتاب «تاریخ ایران مدرن» مینویسد: «انقلاب ۵۷ زمانی به خوبی درک میشود که به ویژگی آخرالزمانی نهفته در تشیع ایرانی توجه کنیم. تشیعی که به صورت دورهای، علیه حکومت و نهادهای دینی قیام کرده است. انقلاب ۱۳۵۷، قرابت چشمگیری با این ویژگی آخرالزمانی داشت. ولی چنان که یک دهه بعدتر روشن شد، این انقلاب مسیر کاملا متفاوتی را پیمود.»
نکته بسیار واضح و غیر قابل انکار این است که حکومت پهلوی و بهخصوص محمدرضا شاه پهلوی، در نوسازی جامعه سنتی ایران به یک جامعه مدرن، از طریق تجدد آمرانه و از بالا، و ایجاد طبقه متوسط با شکست مواجه شد؛ بنابراین طبقه متوسطی بهوجود آمد که به مخالفت با شاه برخاستند و ابزار اصلی آنها، الهیات تشیع بود. شاه در نگاه ایرانیان معاصر خود، وابسته به قدرتهای غیرمسلمان غربی بود که با ترویج فرهنگ غربی، در حال آلوده کردن خلوص مذهبی ایران بوده است.
اساسا انقلاب ۵۷، واکنشی به تغییر سریع طبقات اجتماعی و زیر و رو شدن سبک زندگی ایرانیان در دوران پهلوی بود. غربی شدن زندگی روزمره و هنجارهای اجتماعی و رشد ناموزون اقتصادی و اجتماعی جامعه، راه را برای ظهور اسلام سیاسی و منجی دینی باز کرد. این تغییرات حتی در سطح دربار هم رخ داده بود. با بررسی آثار فرهنگی، سیاسی و ادبی دهههای چهل و پنجاه میتوان به وضوح دید که حسی مبنی بر «از دست رفتن یک حقیقت مطلق و زوال حیاتی پاک و معصومانه»، در میان ایرانیان وجود دارد. این تغییرات به قدری بنیادین بودند که حتی خود شاه و نزدیکانش از جمله نظریهپردازانی، چون «احسان نراقی» و «سید حسین نصر» نیز تحت تاثیر گفتمان «بازگشت به خویشتن» و «احیای معنویت» از دست رفته قرار گرفتند. در نتیجه این تغییرات سریع و رادیکال زیست جهان ایرانیان به سمت گفتمان بازگشت به خویشتن بود که حکومت پهلوی که از نگاه مردم غرب را نمایندگی میکرد، سرنگون شد.
نابهنگامی انقلاب
انقلاب ۵۷ زمانی اتفاق افتاد که دوران انقلابهای بزرگ به سر آمده بود. دورانی که اتحاد جماهیر شوروی رو به زوال بود و جنگ سرد رو به پایان. زمانی که انقلابیون اروپایی به سوی روشهایی، چون پارلمانتاریسم روی آورده بودند و وسوسه اعمال و ایدههای بزرگ انقلابی در سراسر جهان فروکش کرده بود. در این ایام حتی در عرصه نظر نیز دفاع از انقلاب و ایدههای انقلابی از سکه افتاده بود. برای مثال یک سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، «فرانسوآ فوره» کتاب معروف «تفسیر انقلاب فرانسه» را نوشت و در آن از «پایان دوران انقلابها» گفت.
انقلابهای مدرن که متاثر از انقلاب فرانسه بوجود آمدند، عمدتا تاریخیگرا بودند و بر اساس باور به جبر تاریخی، آینده را به شکل اتوپیایی ترسیم میکردند. آنها وعده جامعهای را میدادند که در تاریخ نظیر نداشته و تمام رویدادهای گذشته، مقدمهای ضروری برای وقوع آن بودهاند. بدین ترتیب میتوان گفت انقلابهایی، چون انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب اکتبر، معطوف به زمان آینده بودند و خلق یک نظم سیاسی بیسابقه را وعده میدادند.
آیا انقلاب ۵۷، انقلابی واپسگرا بود؟
اما آرمان انقلاب ۱۳۵۷ ایران رو به گذشته داشت و هدف نیروهای غالب آن، مسائلی، چون «احیای سنت»، «بازگشت به خویشتن» و احیای «جامعه نبوی» بود. در واقع ادعای اصلی هواداران انقلاب اسلامی، متاثر از آموزههای اخوانالمسلمین بود که عبارت بود از؛ «بازگشت به سلف صالح» و مقاومت علیه تمدن مدرن غرب. از این رو «فردریک جیمسون»، فیلسوف بزرگ آمریکایی، انقلاب ۵۷ ایران را نمونه بارز «ضدمدرنیسم متاخر جهان سوم» میخواند.
به همین دلیل است که در انقلاب ۵۷ برخلاف انقلابهای دیگر، عصر جدید و برای نخستین بار هدف جنبش انقلابی نه رسیدن به غایتی تاریخی در آینده، بلکه احیای گذشتهای باشکوه، احیای تمدن اسلامی، بود. اسلامگرایان در دهههای چهل و پنجاه نگاهی تمدنی به جهان داشتند و تمدن غرب را در جدال با تمدن اسلامی میدانستند. افکار مطرح آن روزهای روحانیّت انقلابی را به روشنی میتوان در نوشتههای «ابوالفتح دعوتی» دید که خود از روحانیون انقلابی مطرح و صاحب آثاری، چون «آفرینش جهان» و «در پاسخ کسرویان» بود. وی بیانیهای با موضوع تمدن نوشت و چنین ادعایی را مطرح کرد: «از آغاز قرن نهم هجری کشورهای اروپا، یعنی ممالک مسیحی، شروع به فعالیتهایی نمودند و موفق به اکتشافات و اختراعات و تحقیقات تازه شدند. سپس از آنجا که از دیرباز رقابتی با دنیای اسلام داشتند با استفاده از علم و صنعت خود مشغول نقشهکشی برای ریشه کن ساختن ممالک اسلامی گردیدند. در این دوره دنیای اسلام در خواب بود و همین غفلت سبب شد «اروپا دست همت و شجاعت بر کمر زده، یک باره بر آب و خاک ممالک مسلمین حمله آورده و دین و ناموس و مرز و بوم آنان را متزلزل سازد.» سپس نتیجه میگیرد که اکنون دین و ایمان مسلمانان، تحت تاثیر سخنان فریبنده اروپاییها و ارزشهای عصر جدید در حال تزلزل است.»
بیشتر بخوانید: ضدانقلاب کیست و چگونه خشونت در وضعیت «انقلابی» توجیه میشود؟
ابوالفتح دعوتی در ادامه مینویسد: «اکنون مسلمانان چنین وظایفی دارند: اول اینکه بدانند دشمنان فراوانی دارند و از طریق جاسوسان وضع آنها به اطلاع دشمنان میرسد. سپس باید افراد لایقی را تربیت کنند تا صنایع و اکتشافات و اختراعات آنان را بربایند، آنگاه باید خود به تفکر و اندیشه پرداخته افکار مردم را متوجه و بیدار سازند.»
شکلگیری انقلاب ایران در نزاع با تمدن
بحثهای تمدنی بیش از همه در دو نشریه پرطرفدار روحانیون انقلابی مطرح بود؛ نشریه «مکتب اسلام» و «مکتب تشیع». مکتب تشیع را روحانیونی اداره میکردند که با نهضت مبارزاتی دهه ۱۳۴۰ ارتباط نزدیکتری داشتند و بیشتر به مسائل مربوط به مبارزه میپرداختند. «مکتب اسلام»، منتسب به آیتالله شریعتمداری بود و در کنار تبلیغ او و فعالیتهایش بیشتر به بحثهای تمدنی میپرداخت. برای پی بردن به محتوای این نشریات کافی است نگاهی به مقالات آن بیاندازیم. برای مثال در یکی از این مقالات با عنوان «اینها قبرهایی است که با دست خود کندهایم»، گزارشی اغراق شده از جنبههای منفی تکنولوژی دیده میشود. این مقاله گزارش روزنامهها درباره ابعاد منفی تمدن جدید با تاکید بر جنبههای خشن تکنولوژی را بحث میکند. موضوعاتی از این دست که در تمدن جدید تمایلات جنسی انسانها کاهش یافته، محصولات تولیدی مثل شیر به دلیل استفاده از سیستمهای مصنوعی گاوداری عمدتا آب است! و اینکه رواج ورزشهای خشنی مثل کاراته به مرگ نوجوان میانجامد و فیلمهای جنایی که اسباب سرگرمی و تفریح شدهاند باعث و بانی اصلی افزایش نرخ قتل در اروپا هستند. نویسنده در نهایت نتیجه میگیرد که «انسان عصر ما تصمیم جدی گرفته است که قبر خود را هرچه زودتر با دست خود آماده کند و راه حل رهایی از سلطه ماشینیسم را جمع میان ایمان و علم معرفی میکند.»
موضع گیری در برابر فساد تمدن جدید، انقلابیترین بخش نگاه تمدنی مذهبیها بود، که همواره به نفی مظاهر تمدن جدید در ایران ختم میشد. مظاهری مانند سینماها، رقاصخانهها و مشروب فروشیها. البته در کنار اینها بانکها نیز به عنوان مظاهر سرمایهداری و ترویج ربا نقد میشدند. بیهوده نبود که در سالهای منتهی به انقلاب همواره سینماها، بانکها و دیسکوها مورد حمله قرار میگرفتند.
جالب اینجاست که نفرت از مدرنیته به قدری فراگیر بود که وقتی مذهبیها به رستوران «شکوفه نو» حمله کردند، مالک رستوران در نامهای به شاه نوشت که آنجا را برای تفریحات معمول و به عنوان «دارویی شفابخش برای آرامش اعصاب کوفته حاصله از تمدن جدید» ایجاد کرده و برای بازسازیاش نیاز به کمک دارد.
آیتالله خمینی نیز به تمدن جدید غرب بدبین بود و در سال ۱۳۴۲ نوشت: «اکنون که پیشرفت آثار تمدن غرب و همچنین نفوذ تبلیغات کمونیستی بسیاری از مردم ایران و جوانان ما را به سوی فساد کشانیده، برای جلوگیری از این خطر بزرگ چارهای جز تقویت امور نیست و کسانی که به نام تجدد، روحانیت را ضعیف میکنند به توسعه فساد دامن میزنند.»
«در تمدن جدید هیچ خبری جز عقب نگه داشتن ما از قافله تمدن و تعالی نیست.» «امروز که به اصطلاح عصر تمدن و ترقی و پیشرفت است، عصر شیطانهاست.» (صحیفه امام، جلد ۱۹، صفحه ۲۳۵)
رسول جعفریان مینویسد: «وقتی به امام پیشنهاد دادند برای حکومت جدید از واژه دموکراتیک استفاده کنند، ایشان پاسخ داد: ما فرمهای غربی را نمیپذیریم.»
همدستی روشنفکران با روحانیون برای احیای تمدن گذشته
مرتضی مطهری نیز نکات فراوانی درباره تمدن و نبرد تمدنها نوشته که جان کلام آن بدین قرار است: الف) اسلام در گذشته تمدنی شکوفا داشته است که اکنون در اثر دسیسهها دچار زوال شده؛ ب) دانشمندان بزرگ غربی اعتراف کردهاند که تمام شکوفایی تمدن غربی را مرهون اسلام هستند و مبانی پیشرفت خود را از اسلام گرفتهاند؛ ج) تمدن شکوهمند اسلامی دوباره باید احیا شود.
گفتمان احیای تمدن گذشته، ابدا منحصر به روحانیون نبود و در آثار روشنفکران هم مطرح شده بود. در واقع این مباحث با آثار «فخرالدین شادمان» آغاز شد و با «غربزدگی»، نوشته «جلال آلاحمد» به اوج خود رسید و روحانیون نیز از طریق «آلاحمد» با این مفاهیم آشنا شدند.
مجلات روشنفکری دهههای چهل و پنجاه مملو از مباحث احیای تمدن بود. برای مثال مجله «فردوسی» در سرمقاله ۳۰ دی ۱۳۴۷ مینویسد: «باید به فرهنگ خودمان بازگردیم و باید دوباره بسازیمش.» در محتوای مقاله نیز ملت را نصیحت میکند که «نگذاریم اعتقادت و سنن ملیمان را فرنگیمآبان، که مرعوب غرب هستند، نابود سازند.»
رضا براهنی نیز در کتاب تاریخ مذکر نوشت: «اسلام نوعی سیستم اداره و حکومت اجتماعی نیز هست، بشکلی که نه دین یهود، نه دین مسیح، و نه سلف بلافصل اسلام در ایران، یعنی آئین زرتشت بودند و یا میتوانند باشند. نظر اسلام از دیدگاه تاریخی، پدیدهای است اولا اصیل، ثانیا تاریخی، ثالثا ضد تاریخی و رابعا دارای ارزشهایی است که از نظر تاریخی پایدار به نظر میآیند. خواننده به خوبی میداند که من از اسلام کنونی حرف نمیزنم؛ بلکه از صدر اسلام حرف میزنم.»
در آن دوران همه از احیای تمدن گذشته میگفتند. حتی «فرح پهلوی» میگفت: «اینک وقت آن است که دوباره به اصالت و ریشه خودمان برگردیم.» وی بازگشت به فرهنگ بومی را به این نحو توجیه میکرد که «هر قدر با این ریشههای قدیمی و فرهنگی مملکت ما آشناتر شویم، بیشتر متکی به خود خواهیم شد و خیلی کمتر تحت تاثیر فرهنگهای مختلفی که امروز با وسایل آسان و سریع از تمام نقاط دنیا به ما هجوم میآورند قرار میگیریم.»
نمونهها فراوانند. «علی رضا میبدی»، که امروز در نقش مجری اپوزیسیون ظاهر شده و از عالم و آدم بابت اعتراض علیه شاه طلبکار است، در فروردین ۱۳۵۲ مینویسد: «اسلام اگر سلاحی نباشد، سپری است در برابر امپریالیسم و تنها نقطه اتکا و یگانه مکان سنتی است که میتواند میان مسلمین شرقی پیوند ایجاد کند.»
نمونه جالب دیگر «سید حسین نصر» است. وی که ایدئولوگ اصلی حکومت پهلوی بود، در سال ۱۳۵۰ میگوید: «تجدد و مدرنیزم دچار بن بست و بحران است. متاسفانه در برخی کشورهای جهان سوم خیلی زیاد از حد از تفکر غربی پیروی میکنند...، اما این فکرها در خود ممالک غرب کهنه و به اصطلاح از ایران تعداد افرادی که تمدن غرب را بشناسند نادرند. اگر تا ۱۰ سال دیگر مسایل زیست محیطی و آب و هوای کشورهای صنعتی حل نشود برای همیشه حل ناشدنی خواهد ماند. میزان خودکشی جوامع غربی یکی دیگر از بحرانهای حل ناشدنی آنان است که در این زمینه سوئد و دانمارک و آمریکا رتبه اول تا سوم را دارند تمدن غرب و تجدد شکست خورده است. میافزاید: «بعضیها فکر میکنند که این حس شکست تمدن غرب پدیدهای زودگذر است که به نحوی توسط تمدن فعلی غرب بر طرف خواهد شد... غافل از این که بشر غربی با یک نوع بن بست فکری و بحران عظیم مواجه شده است.»
روزنامه «رستاخیز»، یگانه حزب شاه، در سال ۱۳۵۵ مصاحبهای با «نصر» انجام داد که «نصر» در آن مصاحبه حتی تندتر از «آلاحمد»، نبردی میان شرق و غرب ساخت و گفت: «ما در این نبرد حتما باید بر غرب پیروز شویم. برای پیروزی تنها امید او به سنت گرایی اسلامی است. تمدن غرب به بن بست رسیده و انسان هیچ آیندهای در این تمدن ندارد تهاجم و سلطه نظامی غرب بر ما موجب حقارت شده و برخی گمان میکنند که آنان دارای برتری فکری هم هستند. اما این رویکرد غرب زده نادرست است راه نجات اندیشه و شریعت اسلامی است.» جالب است که این سخنان نه در نشریه اصولگرایان و نه توسط فردی، چون محمود احمدینژاد، بلکه در نشریه رسمی حزب رستاخیز و توسط مدیر دفتر ویژه فرح پهلوی و سفیر فرهنگی محمدرضاشاه گفته شده است. اما نتایج چنین نگاهی چه بود؟
انقلابی بدون ضدانقلاب، اما دشمنساز
«منصور معدل» در مقاله درخشان خود با عنوان «ایدئولوژی به مثابه گفتمان اپیزودیک: مورد انقلاب ایران»، انواع رویکردهایی را که در ایام انقلاب برای نظم جامعه پساانقلابی تبلیغ میشد را بررسی میکند. از رویکردهایی، چون رویکرد «مهندس بازرگان»، که خواهان یک دموکراسی پارلمانی تحت هدایت ارزشهای اخلاقی اسلام بود، تا رویکرد مجاهدین خلق که در پی ایجاد گونهای سوسیالیسم اسلامی بودند.
به باور «معدل»، روحانیون در رویکرد خاص خود، سرنگونی شاه را مرحله اول انقلاب میدانستند و اعتقاد داشتند که برای برای از بین بردن چندین دهه سیاست سکولار در تمدن اسلامی لازم است جامعه جهت عکس ارزشهای سکولار و مدرنیته را دنبال کند. به باور آنها هرگونه ایدئولوژی دیگر، غیر از اسلام وابسته به شرق و غرب است و جایی در میان مردم مسلمان ندارد. این گروه معتقد بودند جامعه نیازمند سازماندهی مجدد و تطهیر و پاکسازی خود بر مبنای آموزههای اسلام است.
به باور «معدل»، انقلاب ایران، انقلابی فاقد ضدانقلاب بوده است. هم مردم آن را قبول داشتند و هم ایالات متحده و شوروی آن را، ولو با اکراه، پذیرفتند. پس این تاکید فراوان از سوی حاکمیت برای وجود همه جا حاضر ضدانقلاب از کجا میآید؟ پاسخ «معدل» این است که اندیشه مذکور ذاتا دشمنساز است. در درون این اندیشه هر گونه مانع در مقابل حکومت، دشمن است و باید حذف شود. از اینرو، سرکوب از لوازم ذاتی این اندیشه است. معدل مینویسد: «سقوط بازرگان، سقوط بنی صدر، انقلاب فرهنگی، حمله به سفارت آمریکا، تداوم بخشیدن به جنگ، دشمنی با توسعه و سازندگی، ایستادن در مقابل دولت اصلاحات و... همه و همه ریشه در این باور دارد که آنها مانعی در مقابل تحقق تمدن اصیل اسلامی هستند.»




برای هر کسی که عقل سلیم داره ثابت شده که اگه تندروها و افراطیون سکاندار بشن جز تباهی و جنایت نتیجه بهتری عاید نخواهد شد
پهلوی اگه روش اداره کشور رو تغییر میداد ایران تبدیل به یه ابر قدرت جهانی میشد اگه به احزاب اجازه مشارکت میداد و انتخابات ریاست جمهوری برگزار میشد وضع فرق میکرد و طلایی که اون زمان کیلویی ۴۵ هزار تومن بود قیمتش با سه عدد عنبر النسای کنونی برابر نمیشد ...
خیلی از افراد فقط از منظر ازادی های اجتماعی و اقتصادی به دیکتاتور آریامهر نگاه میکنن. به به چهچه میزنن. که چه بودیم و چه شدیم. همان موقع هم هیچی نبودیم . حالا که همه چیز عیان است!