تاریخ انتشار: ۱۳:۲۹ - ۲۵ مرداد ۱۴۰۴
تعداد نظرات: ۱ نظر
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد؛

لنی ریفنشتال؛ فیلمساز هیتلر با نبوغ شیطانی

لنی ریفنشتال جنجالی‌ترین فیلمساز قرن بیستم است. او را «بزرگ‌ترین مستندساز تاریخ» نامیده‌اند، و هم‌زمان «تبلیغاتچی مورد علاقه هیتلر»؛ هنرمندی که با لنز دوربینش شکوه حزب نازی را به اسطوره‌ای تصویری بدل کرد، و درعین‌حال، با مهارتی مسحورکننده مرز میان هنر، قدرت، زیبایی و وحشت را درنوردید.

لنی ریفنشتال؛ نبوغ شیطانی فیلمساز هیتلر

رویداد ۲۴| «فاشیسم، حتی زمانی که سخنی از سیاست نمی‌گوید، در اشکال زیبایی‌شناسانه خود قابل شناسایی است: در تجلیل از تسلیم، در بزرگداشت مرگ، در اطاعت از رهبر، در ایده‌آل‌سازی از بدن کامل و ورزشکار، و در حذف فردیت. ریفنشتال در تمام این وجوه استاد بود.» سوزان سونتاگ

لنی ریفنشتال سال ۱۹۰۲ در خانواده‌ای متوسط در برلین به دنیا آمد؛ دختری پرشور و سرسخت که از همان کودکی چیزی در وجودش می‌جوشید: نیاز به دیده‌شدن، میل به آزادی و جاه‌طلبی بی‌پایان. پدری خشک‌رفتار و سختگیر داشت که از رویای هنرمند شدن دخترش وحشت داشت و مدام در برابر او می‌ایستاد، اما لنی از همان نوجوانی با سماجت مسیر خودش را می‌رفت. رقص، اولین راه فرار او از واقعیت زندگی بود. با شور و شوق بی‌حد، به مدرسه رقص رفت؛ جایی که تندیس بدن، موسیقی و نمایشگری را به هم پیوند می‌زد. بدنش را خوب می‌شناخت، کنترلش می‌کرد، و این آشنایی با قدرت بدنی، بعدتر در سینما تبدیل به امضای شخصی‌اش شد.

شوق پرواز و شهرت او را خیلی زود به سینما کشاند. در سال‌های پرآشوب و نوگرای جمهوری وایمار، سینمای آلمان پر از تجربه‌های تازه بود؛ لنی نه فقط به‌خاطر زیبایی خیره‌کننده‌اش، بلکه به خاطر اراده و عطش جلب توجه، به‌سرعت مسیر پیشرفت را پیمود. با بازی در فیلم‌های کوهستانی دکتر آرنولد فنک،ستاره شد. نقش‌هایش همیشه فراتر از یک زن معمولی بود؛ نماد جسارت، تمرد و تسخیرناپذیری.

در همین روزگار، او یاد گرفت چگونه مردان قدرتمند را تحت‌تاثیر قرار دهد. رابطه‌های عاطفی و حرفه‌ای‌اش پر از التهاب بود، اما همیشه این لنی بود که دست بالا را داشت. هیچ‌وقت برای مدت طولانی اسیر کسی نماند؛ حمایت‌ها را می‌گرفت و مسیرش را عوض می‌کرد. مردان زیادی عاشقش شدند، اما او همیشه عاشق خودش و رؤیاهایش بود.

آغاز کارگردانی، نقطه عطف زندگی‌اش بود. با فیلم «نور آبی» (۱۹۳۲)، جهان او تغییر کرد. فیلمنامه، بازی و کارگردانی را یک‌جا به عهده گرفت. داستان زنی تنها که فقط خودش راه رسیدن به قله و کشف راز را بلد است، چیزی فراتر از یک افسانه ساده بود: اعلامیه‌ای برای فردیت و سرپیچی از جمع. اما واکنش‌ها متناقض بود؛ برخی منتقدان، مخصوصا روشنفکران یهودی برلین، فیلم را به خاطر بار ایدئولوژیک و حال‌وهوای قهرمان‌پرستانه‌اش به‌شدت کوبیدند. لنی، اما نه عقب نشست و نه به نقد‌ها اهمیت داد. همین‌جا بود که نخستین نشانه‌های گرایشش به نگاه برتری‌جویانه و جهان‌بینی آلمانی نوظهور پیدا شد.

با اوج گرفتن قدرت هیتلر و ظهور نازیسم، موقعیت برای صعود بیشتر لنی فراهم شد. او حالا نه فقط یک ستاره، بلکه هنرمندی جاه‌طلب بود که میل داشت همه‌چیز را خودش کنترل کند؛ بازیگری که از قاب بیرون زده و پشت دوربین ایستاده، کسی که بیش از هر زن دیگری در آلمان پیش از جنگ، در عالم مردانه سینما، سلطه و حضور خود را تثبیت کرد.

پیروزی اراده و اسطوره‌سازی بدن فاشیستی

ریفنشتال در دهه ۱۹۳۰، گویی در مسیری افسانه‌ای گام می‌گذاشت. او دیگر صرفا یک فیلم‌ساز نبود؛ بدل شده بود به زنی که زبان تصویر را به تسخیر درآورد تا داستانی از نظم، شکوه، و قدرت را به تصویر کشد _ داستانی که ناخودآگاه، ریشه در اساطیر کهن و پیکره‌های سنگی یونان باستان داشت، اما لباسی نو بر تن کرده بود: لباس فاشیسم مدرن.

فیلم مستند «پیروزی اراده» که در سال ۱۹۳۵ ساخته شد، نخستین نمایش تمام‌قد از همکاری او با حزب نازی بود. این اثر روایت گردهمایی بزرگ نورنبرگ بود، اما نه با نگاهی روزنامه‌نگارانه یا صرفا مستندسازانه، بلکه با نگاهی آیینی، شبیه به مناسک. از همان نخستین نما_ ورود هیتلر به شهر با هواپیما، همچون خدایی که از آسمان فرود می‌آید _ تا رژه‌های منظم و چهره‌های پرشور، دوربین ریفنشتال جهان فاشیستی را تزیین می‌کرد: جهانی از هارمونی، پاکی، وحدت، و اراده یکپارچه.


بیشتر بخوانید: ژوزف گوبلز؛ وزیر تبلیغات هیتلر که به پلشتی خود افتخار می‌کرد


سوزان سونتاگ، منتقد و متفکر برجسته آمریکایی، سال‌ها بعد در مقاله مشهورش «زیبایی‌شناسی فاشیستی»، نشان داد که چگونه آثار ریفنشتال آغشته به نوعی «کیچ سیاسی» هستند؛ یعنی زیبایی‌ای سطحی و اغراق‌شده که عاطفه را جایگزین تفکر می‌کند و مخاطب را درگیر شور و شوق تهی از سنجش می‌سازد؛ نوعی پرستش قدرت، تجلیل از بدنی ابرانسانی، و فرمان‌برداری توده‌وار را ترویج می‌کنند. به تعبیر سونتاگ، بدن در آثار ریفنشتال نه فقط ابزار بیانی، بلکه موضوع اصلی است؛ بدن‌هایی منضبط، زیبا، درخشان، بی‌نقص، همچون مجسمه‌های مرمرین آتنی_، اما در خدمت یک ایدئولوژی. سونتاگ می‌نویسد: «جذابیت کار ریفنشتال در نزد بسیاری، به‌ویژه در فیلم المپیا، به دلیل شباهت صوری‌اش با پیکرتراشی یونان باستان است. اما این بازسازی نئوکلاسیک از بدن‌ها، چیزی بیش از یادآوری گذشته نیست؛ آن‌چه می‌بینیم، بازآفرینی ایده‌آل‌گرایانه‌ای است که با شکوهی صوری، اطاعت را زیبا و فردیت را زائد جلوه می‌دهد.»

نیایش بدن: «المپیا» و بازآفرینی اسطوره‌های باستان

پروژه بعدی او جاه‌طلبانه‌تر بود: تصویربرداری از بازی‌های المپیک ۱۹۳۶ در برلین. این بار، سوژه‌اش دیگر هیتلر نبود، بلکه انسان بود؛ انسانی که می‌دود، می‌پرد، می‌چرخد، می‌دمد، و در لحظه‌ای خیره‌کننده، در اوج جسم و جان، با طبیعت یکی می‌شود.

«المپیا»، در ظاهر، یک مستند ورزشی بود، اما در باطن، ادامه‌ی همان روایت پیشین بود: بازسازی ایده‌آل‌ها. این بار نه از طریق پرچم و رژه، بلکه با بزرگداشت بدن تراش‌خورده، عضله، تعادل و حرکت. دوربین، با آرامی و احترام، به پهلو‌های ورزشکاران نزدیک می‌شود، عرق بر پوست را همچون جواهری می‌نگرد و لحظه پرش را با حرکت آهسته بدل به تجربه‌ای عرفانی می‌کند.

در صحنه‌های شیرجه، دوربین تا عمق آب پایین می‌رود و ورزشکار را دنبال می‌کند. در پرتاب نیزه، حرکت دست با تدوینی دقیق، چون بال پرنده در آسمان به پرواز درمی‌آید. هیچ‌چیز اتفاقی نیست. همه‌چیز طراحی شده، و وی آشکارا از فرم کلاسیک یونانی برای ساختن تصویری نو از انسان بهره گرفته است: انسانی که در آمیزه‌ای از طبیعت و تکنولوژی، در تعادل کامل، به‌سوی کمال گام برمی‌دارد. ورزشکاران با بدنی ایده‌آل_ مردانه، نیرومند، فاقد نقص، و یکدست_ در قاب‌هایی پیچیده، اما منظم نمایش داده می‌شدند.

«المپیا»، بی‌تردید، یک شاهکار فنی است. ریفنشتال بی‌تردید نوآوری‌هایی بی‌سابقه در سینمای مستند به‌وجود آورد. استفاده از دوربین‌های متحرک، فیلم‌برداری از زیر زمین، تصویربرداری از بالا، صدابرداری چندلایه، و حرکت آهسته، سینما را از مستند‌های خشک و گزارشی رهانید و به سمت زبان شاعرانه‌ای از تصویر راند. اما از سوی دیگر، همین تکنیک‌ها به‌کار گرفته شدند تا فاشیسم را نه فقط توجیه، بلکه تجلیل کنند. به‌قولی، ریفنشتال به فاشیسم «فرم» داد.

سال‌های پس از جنگ و بازتاب‌ها

پس از فروپاشی رایش سوم، لنی ریفنشتال که روزی ستایشگر شکوه آلمان نازی در قاب دوربین بود، با جهانی روبه‌رو شد که دیگر چشم‌پوشی نمی‌کرد. بازداشت شد، بازجویی شد، و در چند دادگاه غیرنظامی در آلمان و فرانسه، گرچه هیچ‌گاه به هم‌دستی مستقیم با جنایات نازی محکوم نشد، اما به عنوان «همراه ایدئولوژیک» رژیم شناخته شد؛ عنوانی که بر پیشانی‌اش ماند و هرگز پاک نشد.

با این‌حال، او خود را همواره بی‌گناه دانست. می‌گفت فقط هنرمند بوده، و سیاست برایش بی‌اهمیت؛ آن‌چه ساخته، فقط بازتاب زیبایی بوده است. بار‌ها گفت: «من از اردوگاه‌ها چیزی نمی‌دانستم. از یهودستیزی بیزارم. من فقط فیلم ساختم.»، اما وجدان عمومی، و بسیاری از منتقدان، این دفاع را ناکافی دانستند. در سال ۱۹۴۵، وقتی ریفنشتال در بازجویی‌های متفقین شرکت می‌کرد، گفته می‌شود که از نمایش تصاویری از اردوگاه‌های کار اجباری شوکه شد؛ ولی برای بسیاری، این واکنش، چیزی جز انکار دیرهنگام نبود.

پس از جنگ، او سال‌ها تلاش کرد تا گذشته‌اش را بازنویسی کند و چهره‌ای دیگر از خود بسازد؛ تلاشی که گاه به فرافکنی و تحریف انجامید. در دهه‌های بعد، ریفنشتال به عکاسی روی آورد. او سال‌ها در میان قوم نوبه در سودان زندگی کرد و مجموعه‌ای از عکس‌های سیاه و سفید با کیفیتی خیره‌کننده از آنها ثبت کرد. برخی، این آثار را نشانه‌ای از بازگشت او به «انسانیت» می‌دانستند؛ اما عده‌ای دیگر، در نگاه او به بدن‌های عضلانی و ریتم‌های آیینی، همان نگاه زیبایی‌شناسانه‌ی فاشیستی را بازمی‌یافتند که پیش‌تر در «پیروزی اراده» یا «المپیا» به اوج رسیده بود.

در سال‌های پایانی، ریفنشتال غواصی را آغاز کرد؛ در نود سالگی، با لباس مخصوص در اعماق دریا فیلم می‌گرفت و از ماهی‌ها و مرجان‌ها تصویربرداری می‌کرد. برخی این تصاویر را نمادی از تلاش او برای رهایی از گذشته می‌دانستند: فرورفتن در جهانی بی‌زمان و بی‌زبان، جایی که دیگر نه نازی هست، نه تاریخ، نه قضاوت.

با مرگ او در ۱۰۱ سالگی، جهان در برابر میراثی ایستاد که هم خیره‌کننده بود و هم مسموم؛ هم شکوهمند و هم آلوده. ریفنشتال برای برخی، نابغه‌ای بود که قربانی زمانه شد؛ و برای دیگران، هنرمندی که زیبایی را به خدمت ظلم درآورد و سپس تا پایان عمر، از پاسخ‌گویی طفره رفت.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: چهره ها
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۱:۱۱ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۷
0
1
کاشکی هنرمندانی که خود را حکومتی میدانند و به این افتخار هم میکنند و تا الان بجز کپی کردن آثار غربی و چند کار بی مایه چیزی ارائه نکردن ، لااقل یک تار موی این نابغه رو در وجودشون میداشتن . این خانم انصافا نابغه بود و حتی ضد فاشیست ترین آدمها با دیدن آثار ایشون یک احساس غریبی به فاشیسم پیدا می‌کنه !
خواستم بعضی ها رو به ایشون تشبیه کنم دیدم انصافا در حق این خانم جفا میشه که چهارتا پاچه خوار و چاپلوس به این نابغه تشبیه بشن .
نظرات شما