تاریخ انتشار: ۱۱:۲۵ - ۲۰ مهر ۱۴۰۴
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد؛

روز حافظ ؛ راز جاودانگی شاعر گمگشته چیست؟

آنچه برای درک یکپارچه جهان حافظ شگفت ضروری به نظر می‌رسد، تفسیری است که بتواند همهٔ اضدادی که در اشعار حافظ رخ می نماید را در یک کلیت منسجم و منطقی بگنجاند و خوانشی منسجم و یکپارچه از. در این میان، کتاب گرانسنگ «گمشده لب دریا» نوشته استاد تقی پورنامداریان، جایگاهی بی‌همتا دارد. این اثر، تنها شرحی است که توانسته است روایتی یکپارچه، عمیق و خردورزانه از جهان‌بینی و هنر حافظ ارائه دهد و به جرات می‌توان آن را دقیق‌ترین و کامل‌ترین خوانش از دیوان او دانست. بر همین اساس، منبع و مرجع اصلی این جستار نیز، همین کتاب خواهد بود.

حافظ

رویداد۲۴| «هر فرد ایرانی رابطه‌ای شخصی با حافظ دارد. اینکه آن فرد فرهیخته است یا عامی، یا عارف است و رند چندان اهمیتی ندارد. هر ایرانی بخشی از خویش را در حافظ بازمی‌یابد و با او زوایای نامکشوفی از خاطره‌اش را کشف می‌کند؛ یعنی یاد روح‌نواز و عطرآمیز باغی در دل که تنها باغبانش اوست. اهمیت ندارد که این ندا در هوای لطیف نسیم سحری به او برسد، یا در پایان شبانگاه که شمع آخرین پرتو بی‌رمقش را می‌تراود، یا ندای بانگی باشد که او را به دل کویر روح فرامی‌خواند... در هنر کم‌نظیر این شاعر بی‌همتا، جوهر همۀ هنر ایران را می‌توان یافت: زبردستی تمام‌عیار زرگرانی که بر جام‌هایی بسیار ظریف چنان قلم زده‌اند که گویی تقریبا آنها را غیب کرده‌اند؛ کیمیاگری کاشی‌کارانی که گنبد‌های مساجد را به گنبد آبی آسمان پیوند زده‌اند؛ خیال خیره‌کنندۀ نگارگرانی که از تیرگی ماده، طلای نور را پدید آورده‌اند.» داریوش شایگان، پنج اقلیم حضور

راز جاودانگی حافظ چیست؟ سحر کلام او از کجا می‌آید؟ چگونه است که کلام شاعری که در ظاهر با می‌و مطرب و معشوق زمینی دمخور است، می‌تواند چنین عمیق و صمیمانه با درونی‌ترین لایه‌های وجود انسان ارتباط برقرار کند و آینۀ تمام‌نمای روح او گردد؟

پاسخ به این پرسش، در نگاه نخست، در تضاد‌ها و تناقض‌های حیرت‌انگیز و به‌ظاهر آشتی‌ناپذیر شعر او نهفته است. در یک سو، «حافظِ قرآن» است که آن را «در چارده روایت» از بر می‌خواند و با افتخار اعلام می‌کند که هر گنج سعادتی را که یافته، از «دولت قرآن» و «یمن دعای شب و ورد سحری» بوده است. او عارفی است که از ناب‌ترین تجارب روحانی سخن می‌گوید و خود را از «شعشعه پرتو ذات» و «تجلی صفات» بی‌خود و سرمست می‌یابد. اما در سوی دیگر این تصویر همین حافظ، «رندی» است خراباتی و بی‌پروا که از مسجد به میخانه می‌رود، با ساقی سیمین‌ساق هم‌نشین است، تسبیح از دست می‌نهد و پیمانه به کف می‌گیرد. او نه تنها از کرده‌های خود پشیمان نیست، که توبۀ خویش از بوسیدن لب ساقی را گناهی بزرگ و نتیجه‌ی گوش دادن به سخن نادان می‌شمارد:

«توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون/ می‌گزم لب که چرا گوش به نادان کردم».

این دو چهره‌ی به‌ظاهر متضاد، بسیاری از شارحان را بر آن داشته است که برای حل این معما، به راه‌هایی ساده‌انگارانه پناه برند: گروهی زندگی حافظ را به دوره‌های مختلف جوانی و پیری، یا عشرت و عرفان تقسیم کرده‌اند؛ گروهی دیگر کوشیده‌اند تمام شعر او را در جامه‌ی تاویل‌های عرفانی بپوشانند و از شراب و شاهد و میخانه‌ی او، معانی یکسره رمزی و باطنی استخراج کنند. اما، به تعبیر کتاب گمشده‌ای لب دریا، کلید فهم جهان تودرتوی حافظ، نه در دو شقه کردن شخصیت او و نه در نادیده گرفتن یکی از این دو وجه، بلکه در پذیرش یک اصل بنیادین و عمیق نهفته است: شعر حافظ، تعبیر و تصویر هنری «مقام برزخی انسان» است.

در جهان‌بینی حافظ، انسان موجودی است در میانه؛ گمشده‌ای بر لب دریا؛ معلق میان آسمان و زمین، فرشته و حیوان، روح و نفس. او در این جایگاه پرتلاطم و بی‌قرار ایستاده و شعرش، بازتاب صادقانه، بی‌پرده و شجاعانۀ تمامی دغدغه‌ها، وسوسه‌ها، اضطراب‌ها، شیدایی‌ها و عظمت‌های این بودنِ «در میانه» است. شعر او نه گزارش زندگی روزمره‌اش، که انعکاس غیرمستقیم حیات روحی و نفسانی انسانی است که به این مقام برزخی خویش آگاهی کامل دارد و بر حفظ تعادل در آن اصرار می‌ورزد.

انسان برزخی: کلید گشاینده جهان حافظ

فرهنگ اسلامی-ایرانی که حافظ در آن بالیده و نفس کشیده، همواره بر این مقام دوگانه و سرشت متضاد انسان تأکید داشته است. این دوگانگی از همان داستان آفرینش در قرآن مجید سرچشمه می‌گیرد: خداوند قالب انسان را از «طین» (گِل)، یعنی پَست‌ترین عنصر مادی، می‌آفریند و در همان حال، از «روح» الهی در او می‌دمد؛ نفخه‌ای که او را شایستۀ مقام خلیفةاللهی و مسجود فرشتگان می‌گرداند. انسان، به تعبیر نجم‌الدین رازی، موجودی است که «قالبش از اسفل‌السافلین و روحش از اعلی علیین است». این سرشت دوگانه، او را از دیگر موجودات متمایز می‌کند. در روایات دینی آمده است که خداوند در فرشتگان عقل بدون شهوت، در حیوانات شهوت بدون عقل، و در آدمی‌زاد هر دو را ترکیب کرده است. از این رو، فرشتگان و حیوانات به سبب تک‌بعدی بودن، از جنگ و کشمکش درونی آسوده‌اند، چنانکه مولوی می‌سراید:

«آن دو قوم آسوده از جنگ و خراب/ وین بشر با دو مخالف در عذاب».

عرفان و شریعت، هر یک به‌گونه‌ای با این مقام برزخی رو‌به‌رو شده‌اند. آرمان‌گرایی عرفانی، غالباً بر ترجیح جنبه روحانی و سرکوب و تحقیر جنبه نفسانی پای فشرده و راه نجات را در زهد، ریاضت و دوری گزیدن از لذات دنیوی دیده است. این گروه، که حافظ آنان را در چهرۀ «زاهد»، «صوفی»، «شیخ» و «محتسب» به تصویر می‌کشد، می‌کوشند تا با انکار نیمی از وجود خود و کتمان نیاز‌های طبیعی و جسمانی، چهره‌ای فرشته‌خو، بی‌عیب و مقدس از خود به نمایش بگذارند. اما حافظ این یکسونگری ریاکارانه را برنمی‌تابد. از نظر او، این انکار، سرچشمۀ بزرگ‌ترین گناه، یعنی «ریا» و تظاهر است. آنکه جنبه‌ای از وجود خود را که خداوند در فطرت او نهاده است پنهان می‌کند، ناگزیر به دروغ، فریب و سالوس روی می‌آورد.

شعر حافظ محصول این جهان‌بینی عمیق و واقع‌بینانه است. او این دوگانگی را نه نقص و عیب، که عین حقیقت وجود انسان می‌داند. اگر خداوند انسان را چنین آفریده، پس هر دو جنبه وجود او دارای اعتبار و اهمیت است. گناه آدم ابوالبشر در بهشت و خوردن از میوۀ ممنوعه، خود گواهی است ازلی بر این حقیقت که دعوی بی‌گناهی برای فرزندان او، سخنی گزاف و ادعایی دروغین است. حافظ این میراث فطری را بهانۀ بی‌اعتباری حرف زاهدان ریاکار می‌کند:

«پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت/ ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم».


بیشتر بخوانید: ثمینه باغچه بان کیست؟| بانوی ادبیات کودک و پیشگام آموزش ناشنوایان


ازینرو تضاد و تناقض در شعر حافظ، تضاد شخصیت دوپارۀ او نیست، بلکه بازتابی از تضاد ذاتی ماهیت انسان است. او با شجاعتی کم‌نظیر و صداقتی بی‌مانند، پرده‌های ریا و تظاهر را کنار می‌زند و خود را چنان‌که هست، با تمام زیر و بم‌های روحی و کشمکش‌های درونی‌اش، به نمایش می‌گذارد. این صداقت و صمیمیت همانا راز اصلی همدلی عمیق ما با شعر اوست. ما در آینۀ شفاف شعر حافظ، خودِ پنهان‌کرده و انکارشدۀ خویش را بازمی‌یابیم؛ انسانی که، هم‌هنگام، در سختی و عسرت به دست به دعا می‌برد و نیز وسوسۀ لب جام و رخ ساقی او را رها نمی‌کند. این افشاگری هنرمندانه، عمیقا تسلی‌بخش است؛ چرا که اعتراف به گناهی است مشترک که ما را از بار سنگین و طاقت‌فرسای تظاهر به بی‌گناهی می‌رهاند.

حافظ برای به تصویر کشیدن این جهان‌بینی پیچیده و دراماتیزه کردن نزاع دائمی میان ریا و صداقت، و میان انکار و پذیرش حقیقت کامل انسان، جهانی از شخصیت‌های نمادین و تیپیکال خلق می‌کند که در تقابل با یکدیگر، صحنۀ غزل او را به عرصۀ یک نبرد معنوی بزرگ بدل می‌کنند.

سپاه ریا: زاهد، صوفی، واعظ و محتسب

در یک سوی این نبرد، گروهی قرار دارند که حافظ تمام تیر‌های طعن، تمسخر و انتقاد خود را متوجه آنان می‌کند. «زاهد»، «صوفی»، «مفتی»، «واعظ» و «محتسب»، همگی نمایندگان یک تفکر بستۀ ریاکارانه هستند که بر انکار نیمی از وجود انسان و تظاهر به تقدس بنا شده است. آنان مدعی پاکی مطلق و وارستگی کامل از لذات دنیوی‌اند، اما حافظ با هوشمندی افشا می‌کند که این ادعا تنها پوششی برای دنیاطلبی، خودبینی، جاه‌طلبی و کسب احترام در میان خلق است:

«زاهدان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند/چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند».

گناه اصلی این گروه، از نظر حافظ، حتی ارتکاب پنهانی گناه نیست، بلکه «تزویر» و «عیب‌جویی» از دیگران است. آنان با انکار عیوب خود و تمرکز بر لغزش‌های مردم، می‌کوشند برتری اخلاقی خود را به اثبات رسانند و از این راه، به مقاصد دنیوی خود دست یابند.

«ترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندند/ در سر کار خرابات کنند ایمان را».

حافظ، به‌ویژه بر عبارت «صوفی» تاکید می‌گذارد. او این کلمه را که از «صوف» به معنای پشم (جامه‌ی پشمینه) گرفته شده، نماد تظاهر و خودنمایی می‌داند. پوشیدن لباسی خاص برای به نمایش گذاشتن زهد، از نظر او، خود نشانگر روی داشتن به خلق است، نه حق:

«خدا زان خرقه بیزار است صد بار/ که صد بت باشدش در آستینی»

این گروه، نمایندگان دین‌فروشی هستند که کلام خدا را نیز دام تزویر خود می‌کنند. واعظانشان بی‌عمل‌اند و فقیهانشان، فقیهان مدرسه‌اند نه حقیقت‌جویان راه عشق.

پیر مغان: تجسم انسان آرمانی و کامل

در راس جهان آرمانی حافظ و در نقطۀ مقابل اهل ریا، شخصیتی محبوب، ارجمند و حکیم به نام «پیر مغان» قرار دارد. او که با نام‌های دیگری، چون «پیر میخانه»، «پیر خرابات» و «پیر دردی‌کش» نیز خوانده می‌شود، تجسم کامل و بی‌نقص همان انسان برزخی است که حافظ می‌ستاید. نام او خود ترکیبی از اضداد و آشتی‌دهندۀ آنهاست: «پیر» نماد کمال معنوی، خرد، تجربه و رستگی از تعلقات نفسانی است؛ و «مغان» که در فرهنگ اسلامی به غیرمسلمان، مجوس و اهل لذات دنیوی اشاره دارد، نماد پذیرش جنبه زمینی، شادی و گریز از شریعت خشک و بی‌روح است. پیر مغان نه فرشته است و نه حیوان؛ او انسان واقعی است، انسانی کامل که هر دو جنبه مثبت و منفی وجود خود را با صداقت تمام آشکار می‌کند و به تعادل رسانده است. برجسته‌ترین صفتش نیز «ریاستیزی» است و چنان می‌نماید که هست. ظاهر و باطنش یکی است و هیچ ادعایی بر پاکی و تقدس ندارد. او به جای انکار نیاز‌های انسانی، آنها را در چارچوب یک جهان‌بینی متعالی به رسمیت می‌شناسد. اصلی‌ترین درسی که او به مریدانش، از جمله حافظ، می‌آموزد، «عیب‌پوشی» است:

«به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات/ بخواست جام می‌و گفت عیب پوشیدن»

عمل او (خواستن جام می) و قول او (توصیه به عیب‌پوشی) در هماهنگی کامل‌اند. جام می، نماد پذیرش جنبه مادی و لذت‌جوی وجود انسان است، و اندرز او به عیب‌پوشی، نتیجۀ درک عمیق او از این مقام است. او می‌داند که اگر بر مخلوق عیب بگیری، در واقع بر کار خلقت و بر خالق ایراد گرفته‌ای. او که خود را بی‌عیب نمی‌داند، حق عیب‌جویی از دیگران را نیز برای خود قائل نیست. پیر مغان، مظهر آن انسانی است که با طبیعت خود و با آفرینش الهی در صلح و آشتی است. او نماینده و نماد عرفان عاشقانه است، در مقابل تصوف زاهدانه.

منم که گوشه میخانه خانقاه من است/ دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است

رند: سیمای عصیان و خرد

اگر پیر مغان چهره و ساحت حکیمانه و آرام «منِ» حافظ است، «رند» وجه گستاخ، پرخاشگر، بی‌قید و فعال اوست. او نیز نقطۀ مقابل زاهد و صوفی و در کنار پیر مغان قرار دارد. رندیِ حافظ، رندیِ بازاری و توام با طمعکاری و فریب نیست؛ رندی‌ای است آگاهانه، فلسفی و مبتنی بر یک جهان‌بینی عمیق. رند با تظاهر به میخوارگی، قماربازی و نظربازی، سلاح ریاکاران را از دستشان می‌گیرد. او آنچه را که آنان در نهان و با ترس انجام می‌دهند، آشکارا و با افتخار فریاد می‌زند تا نقاب از چهرۀ مزورشان بیفتد.

«عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش/ تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام»

فرد رند، بدنامی را آگاهانه به جان می‌خرد تا از ننگ ریا و تظاهر و اسارت خوشنامی در میان خلق پاک بماند. میخوارگی او نه از سر شهوت‌رانی صرف، که یک عمل نمادین و ابزاری است برای رسیدن به «پاک‌دلی» و دوری از اهل ریا. او خود را در زمرۀ گناهکاران قرار می‌دهد تا در صف قدیس‌نمایان دنیاطلب جای نگیرد. رند، با هوشیاری و خرد خود، پوچی ادعا‌های زاهد را برملا می‌کند و نشان می‌دهد که انسانیت حقیقی در صداقت و پذیرش کامل وجود خویش است، نه در انکار و ریا.

«ما نه مردان ریاییم و حریفان نفاق/ آن که او عالم سر است بر این حال گواست».

میثاق و عهد الست و امانت عشق

آن اندوه عمیق و حیرت فلسفی اصیلی که در سراسر دیوان حافظ موج می‌زند و به شعر او ژرفایی بی‌مانند می‌بخشد، ریشه در برداشتی خاص و عارفانه از داستان خلقت و تقدیر ازلی انسان دارد. این جهان‌بینی، پس‌زمینۀ عاطفی و فکری شعر او را می‌سازد و به مفاهیمی، چون عشق، گناه، جبر و اختیار، عمقی بی‌نظیر می‌بخشد.

در آن فرهنگ عرفانی که حافظ وارثش است، دو واقعۀ ازلی و قرآنی نقشی محوری دارند. نخست، «میثاق الست» است؛ آن پیمان ازلی که در آن خداوند ارواح آدمیان را گرد آورد و از ایشان پرسید: «أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟» (آیا من پروردگار شما نیستم؟) و همگان یکصدا پاسخ «بَلی» (آری، تو هستی) دادند. از دیدگاه عارفان، این «بلی» گفتن، نه یک اقرار خشک کلامی، که پیمان عشق ازلی میان انسان و خدا بود. انسان در آن لحظۀ بی‌زمان، با دیدن جمال بی‌مثال حق و شنیدن کلام دل‌انگیز او، چنان مست و بی‌خود شد که بی‌اختیار و عاشقانه به این پیمان تن داد.

واقعۀ دوم، عرضۀ «امانت» الهی است. امانتی که آسمان‌ها، زمین و کوه‌ها از سنگینی بار آن شانه خالی کردند، اما انسان «ظلوم» و «جهول» (ستمکار بر خود و نادان) آن را بر دوش گرفت. این امانت همانا عشق، معرفت، اختیار و توانایی خلیفةاللهی است که سنگین‌ترین و در عین حال شکوهمندترین بار هستی است. حافظ این پذیرش را نه از سر خرد و عاقبت‌اندیشی، که از سر دیوانگی عاشقانه می‌داند:

«آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعه فال به نام من دیوانه زدند»

این دو واقعه، سرآغاز سرنوشت تراژیک و در عین حال باشکوه انسان است. او با گفتن «بلی» و پذیرش امانت، خود را به بلای عشق و رنج اختیار گرفتار کرد. غم و اندوهی که در شعر حافظ جاری است، تنها غمی شخصی و حاصل از فراق معشوقی زمینی نیست، بلکه اندوه ازلی فراق از معشوق نخستین و حسرت آن پیمان دیرینه است. عاشقان، به تعبیر حافظ، «زمرۀ ارباب امانت» هستند و از این رو، چشمانشان همواره از اشک فراق، گهربار است.

«دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند/ دل غم‌دیده ما بود که هم بر غم زد»

جبر و تقدیر محتوم

از این منظر، گناه آدم ابوالبشر در بهشت و خوردن از میوۀ ممنوعه نیز معنایی دیگرگونه و ژرف می‌یابد. این گناه، نه یک انتخاب ساده یا لغزشی اتفاقی، که نتیجۀ گریزناپذیر همان سرشت برزخی و تقدیر ازلی است. حافظ در عین آنکه به حکم ادب شرعی، گناه را به خود نسبت می‌دهد و از سر تواضع می‌گوید:

«گناه اگرچه نبود اختیار ما حافظ / تو در طریق ادب باش و گو گناه من است».

او در جای‌جای دیوانش با نگاهی رندانه و عمیق، به این جبر تقدیری اشاره می‌کندد و می‌داند که رندی و عاشقی نه به اکتساب و اختیار، که موهبتی است رسیده از میراث فطرت.

«عیبم مکن به رندی و بدنامی‌ای حکیم/ کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم».

این آگاهی عمیق از جبر، بنیاد اصلی و منطقی انتقاد بی‌امان او از عیب‌جویان و ریاکاران است. اگر همه چیز به تقدیر ازلی و مشیت الهی بازمی‌گردد، پس ملامت کردن گناهکار چه معنایی دارد جز جهل و خودبینی؟

«مکن به نامه سیاهی ملامت من مست/ که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟»

زاهد خودبین، این حقیقت را نادیده می‌گیرد تا خود را برتر و پاک‌تر بنمایاند، اما پیر مغان با نظر «پاک خطاپوش» خود، بر کار صنع الهی ایرادی نمی‌گیرد و می‌داند که «خطا بر قلم صنع نرفت». شراب‌خواری در شعر حافظ، علاوه بر ابزاری برای ریاستیزی، نمادی از تسلیم به این تقدیر و پذیرش بی‌قید و شرط ماهیت پیچیده و متناقض انسانی است. او با رندی تمام، حتی برای گناه نیز کارکردی الهی می‌تراشد: اگر قرار بود گناهی نباشد، پس معنی عفو و رحمت آمرزگار چه بود؟

«سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست/ معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست؟»

این نگاه رندانه و در عین حال عمیقا عارفانه، ساختار‌های خشک و بی‌روح شریعت‌مداران را به چالش می‌کشد و افقی انسانی، رحمانی و سرشار از تساهل بر دین و اخلاق می‌گشاید.

موسیقی روح و هم‌آهنگی صوت و معنا

حافظ برای بیان این جهان‌بینی پیچیده، متناقض و ژرف، به شیوه‌ای هنری و سبکی منحصر‌به‌فرد دست یافت که خود آینۀ تمام‌نمای همان «مقام برزخی» است. هنر او نیز هنری است در میانه؛ نه زمینی محض است و نه آسمانی محض. او جهانی مثالی و برزخی در شعر خلق کرد که هم با عالم محسوس و عینی ارتباط دارد و هم با عالم معقول و روحانی. این همان رازی است که شعر او را برای هر دو گروه عارف و عامی، دلپذیر و قابل فهم ساخته است.

حافظ در انتخاب اوزان عروضی، به وزن‌های روان، رقصان و گوش‌نواز گرایش دارد، اما هنر شگفت‌انگیز او در این است که با استفاده از موسیقی درونی کلمات (تکرار هوشمندانۀ صامت‌ها و مصوت‌ها) و همچنین قافیه و ردیف، حال و هوای عاطفی وزن را با مضمون و محتوای شعر هماهنگ می‌کند. در غزلی که از اندوه فراق و حسرت سخن می‌گوید، تکرار مصوت کشیدۀ «آ» در پایان ابیات، طنینی شبیه به آه و ناله‌ای ممتد ایجاد می‌کند (مانند «مشکل‌ها»، «دل‌ها»، «منزل‌ها»). در مقابل، در غزلی پرخاشگرانه و اعتراضی علیه ریاکاران، تکرار حرف انفجاری «ق» در قافیه («مطلق نکنیم»، «ازرق نکنیم»)، مانند ضربه‌های مشتی است که بر میز خطابه کوبیده می‌شود و خشم و قاطعیت گوینده را به نمایش می‌گذارد. او موسیقی را نه به عنوان زینتی خارجی و تزئینی، که به عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر و ارگانیک از ساختار معنایی و عاطفی شعر به کار می‌گیرد.

کلمۀ چندصدایی: هنر شگفت‌انگیز ایهام

مهم‌ترین، پیچیده‌ترین و کارآمدترین شگرد هنری حافظ، استفاده از «ایهام» یا چندمعنایی بودن کلمات است. کلمه در شعر او، همچون الماسی است که در زوایای مختلف، نور‌ها و رنگ‌های متفاوتی از خود بازمی‌تاباند. یک کلمه یا یک ترکیب می‌تواند هم‌زمان معنایی زمینی و مادی، و معنایی عرفانی و معنوی داشته باشد. «شراب» هم می‌تواند بادۀ انگوری باشد که غم دنیا را می‌شوید و هم شراب عشق الهی که حجاب عقل را می‌درد؛ «معشوق» هم سیمایی زمینی با زلف و خال و خط دارد و هم جلوه‌ای آسمانی و تجلی ذات حق است؛ «میخانه» هم مکانی برای باده‌نوشی است و هم جایگاه بی‌خودی و فنای عارفانه.

«بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است/ بیار باده که بنیاد عمر بر باد است».

در این بیت، «باده» می‌تواند هم شراب انگوری برای غنیمت شمردن دم باشد و هم شراب معرفت برای رهایی از آرزو‌های دنیوی. این ویژگی، شعر او را از دام تفسیر‌های تک‌بعدی و قطعی می‌رهاند. نه می‌توان آن را یکسره زمینی و مادی دانست و نه یکسره عرفانی و معنوی. شعر او در همان عالم برزخی میان این دو تفسیر معلق است و به همین دلیل، هر خواننده‌ای می‌تواند به فراخور حال و مقام و تجربۀ ذهنی خود، با آن ارتباط برقرار کند و معنای مورد نظر خود را در آن بیابد. این کتمان هنرمندانه و این گشودگی معنایی، راز تأویل‌پذیری بی‌پایان و جاودانگی شعر اوست.

ساختار «پریشان» و وحدت پنهان غزل

یکی از ویژگی‌های ساختاری غزل حافظ که همواره مورد بحث و گاه انتقاد بوده، استقلال نسبی ابیات و نبود یک سیر روایی و منطقی آشکار در طول غزل است. برخلاف قصیده که روایتی خطی و موضوعی واحد دارد، در بسیاری از غزل‌های حافظ، هر بیت جهانی مستقل به نظر می‌رسد و ارتباط منطقی آشکاری میان ابیات به چشم نمی‌خورد. این «پریشانی» ظاهری، که در واقع یک استراتژی هنری آگاهانه است، بازتاب دقیق ذهنیت انسان برزخی است؛ ذهنی که در یک لحظه میان اندیشه‌ها، احساسات و خاطرات متضاد و گوناگون در نوسان است: از یاد میثاق الست به غم نان، از فکر وصال یار به طعنۀ رقیب، و از شکایت از جور فلک به شکر نعمت وجود.

غزل حافظ، وحدتی عمودی و روایی ندارد، بلکه اتحادش افقی، عاطفی و موسیقایی است. یک حال و هوای کلی (مانند اندوه، شادی، حیرت، طنز) مانند نخی نامرئی و پنهان، دانه‌های به ظاهر پراکندۀ ابیات را به یکدیگر پیوند می‌دهد. این ساختار، شعر او را به آینه‌ای تکه‌تکه، اما کامل از روح مضطرب، سیال و غیرخطی انسان مدرن نیز تبدیل کرده است.

صدایی برای همیشه

راز بزرگی، جاودانگی و نفوذ بی‌مانند حافظ در همین یگانگی و صداقت بی‌بدیل او در مواجهه با حقیقت چندپاره، متناقض و پیچیدۀ وجود انسان است. او شاعری نیست که راه حلی قطعی و نهایی پیش پای ما بگذارد یا ما را به سوی بهشتی امن و بی‌دغدغه و دنیایی بی‌تناقض هدایت کند. او خود، همراه ما، در همین برزخ پرآشوب و حیرت‌زا ایستاده است. او حیرت ما را فریاد می‌زند، درد‌های ما را می‌شناسد، با تردید‌های ما زندگی می‌کند و به گناهان ما اعتراف می‌کند.

حافظ با پذیرش کامل و شجاعانۀ مقام انسانی خود، از مرز‌های تنگ زمان و مکان فراتر رفت و به صدایی برای همۀ انسان‌ها در همۀ اعصار بدل شد. تا زمانی که انسان، این «گمشده بر لب دریا»، در میانۀ روح و نفس، خیر و شر، و جبر و اختیار سرگردان است، صدای حافظ، صمیمی‌ترین، صادقانه‌ترین و تسلی‌بخش‌ترین هم‌صحبت او باقی خواهد ماند. او به ما نمی‌آموزد که کمال انسان، در فرشته شدن و انکار نیمۀ دیگر وجود است، بلکه به ما نشان می‌دهد که کمال حقیقی، در پذیرش و تحمل آگاهانۀ همین مقام «در میانه بودن» است؛ مقامی سرشار از درد و اضطراب، اما آکنده از شکوه، زیبایی و عشق.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: مشاهیر ایران
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نظرات شما