اسناد محرمانه آمریکا فاش کرد؛ ایران چطور کارت بازی واشنگتن و مسکو شد؟ | پوتین به بوش : فناوری موشکی تهران را محدود میکنم

رویداد۲۴| در آغاز قرن بیستویکم، جهان اندک زمانی بود که از شوک فروپاشی شوروی بیرون آمده بود و نظم نوظهور هنوز تثبیت نشده بود. آمریکا خود را در جایگاه قدرتِ بیرقیب میدید و روسیهٔ پساشوروی، با حافظهای انباشته از بیاعتمادی و دغدغهٔ مرزهای ازدسترفته، میکوشید زبان قدرت را دوباره پیدا کند. در این میان، ایران، هم بهعنوان مسئلهای امنیتی و هم بهعنوان میدان معامله و فشار، به نقطهٔ تلاقی منافع واشینگتن، مسکو و اروپا بدل شد؛ جایی که «تاریخ» نه یک روایت خنثی، بلکه ابزار چانهزنی بود و هر جمله میتوانست چند سال بعد، در قالب بحران و جنگ، معنایی تازه پیدا کند.
نامه اول؛ ۱۶ ژوئن ۲۰۰۱: وقتی پردهها کنار رفت
بخش نخست این گزارش به واکاوی سندی میپردازد که اخیراً توسط آژانس امنیت ملی آمریکا منتشر شده است؛ این سند روایتگر نشست خصوصی و جنجالی جرج بوش و ولادیمیر پوتین در تاریخ ۱۶ ژوئن ۲۰۰۱ است. این همان دیداری است که در آن بوش مدعی شد با نگاه کردن به چشمان پوتین، «روح» او را دیده است.
آغاز بحث با تلاش جورج بوش برای بیدار کردن حس خطر در پوتین همراه بود. بوش که میدانست نمیتواند صرفا با تکیه بر منافع آمریکا، پوتین را قانع کند، کوشید تهران را بهعنوان تهدیدی برای خودِ مسکو تصویر کند. او با لحنی هشدارآمیز گفت: «من نگران ایران هستم. سلاحهایی که به آن کشور میرسد، میتواند به شما هم آسیب بزند. من الان نمیتوانم کار زیادی با آنها انجام دهم.»
پوتین، اما که استاد بازی با کارت «تاریخ» بود، بلافاصله گارد گرفت. او بهجای پاسخ مستقیم به نگرانی فنی بوش، بحث را به لایههای عمیقتر روابط ایران و روسیه برد و با لحنی کنایهآمیز، دانشِ تاریخیِ بوش را به چالش کشید: «ما تاریخ پیچیدهای با ایران داریم. تاریخ مهم است. من میدانم که شما تاریخ خواندهاید، بنابراین میدانید که این چقدر مهم است.» پاسخ بوش به این کنایه، شاید یکی از آمریکاییترین جملات ردوبدلشده در آن اتاق بود؛ جملهای که اعتمادبهنفسِ هژمونیک ایالات متحده در آغاز قرن بیستویکم را فریاد میزد: «ما باید یاد بگیریم که از آن [تاریخ]عبور کنیم. ما کسانی هستیم که تاریخ را مینویسیم.»
پس از این جدال فلسفی، پوتین وارد فاز عملیاتی شد. او ابتدا با وعدهای برای اعتمادسازی پیشقدم شد: «من تکنولوژی موشکی به ایران را محدود خواهم کرد. کسانی هستند که میخواهند با این کشور در این حوزهها پول دربیاورند.»، اما بلافاصله پس از این عقبنشینی تاکتیکی، پوتین دست به یک پاتک زد. او با پیش کشیدنِ شایعاتی درباره تماسهای پنهانی واشینگتن با تهران، توپ را به زمین آمریکا انداخت: «همچنین، شنیدهام که شما در حال حرکت به سمت عادیسازی روابط با ایران هستید؟»
وقتی بوش این موضوع را رد کرد و گفت «کنگره این کار را کاملا غیرممکن میکند»، پوتین با ذکر جزئیات دقیق، نام «باد مکفارلین» را به میان آورد که به ادعای او، از طرف دولت آمریکا با رئیس مجلس ایران در تماس بود. بوش و رایس هر دو بهشدت این ادعا را تکذیب کردند. پوتین که با دیوار انکار آمریکاییها روبهرو شده بود، استراتژی خود را تغییر داد و اینبار پایِ متحدانِ اروپایی آمریکا را وسط کشید تا نشان دهد روسیه در تعامل با ایران تنها نیست و غرب نباید استانداردهای دوگانه داشته باشد.
بیشتر بخوانید:همسایهی شرور ما | دویست سال کشمکش و شیدایی در روابط ایران و روسیه
پوتین بهطور مشخص به نقش آلمان اشاره کرد و با لحنی که بوی گلایه میداد، از گشایشهای اقتصادی برلین برای تهران پرده برداشت. اشاره دقیق او به رقم اعتباری که آلمانها در نظر گرفته بودند، نشان میداد که مسکو با دقتِ تمام، تحرکات اقتصادی اروپا در ایران را رصد میکرد: «آلمان یک خط اعتباری ۲.۸ میلیارد مارکی برای ایران باز کرده است. مردم دارند راه را باز میکنند.» این جمله پوتین حامل پیامی روشن برای بوش بود: در حالی که شما روسیه را برای همکاری با ایران تحت فشار میگذارید، متحدان کلیدی خودتان در ناتو مشغول تجارت میلیاردی و باز کردن شریانهای اقتصادی برای همان کشور هستند.
پوتین با این استدلال میخواست به بوش بفهماند همکاری روسیه با ایران، چه در زمینه تسلیحات متعارف و چه در سایر حوزهها، نباید غیرعادی تلقی شود، وقتی «تجارت سلاحهای متعارف یک فعالیت تجاریِ عادی است.»، اما نقطهٔ عطفِ این گفتوگو زمانی بود که پوتین تصمیم گرفت برگ برندهای را رو کند که با تمام مواضع دفاعیِ قبلیاش در تضاد بود. او که تا لحظاتی پیش از حق تجارت با ایران دفاع کرده بود، ناگهان اعترافی کرد که شاید بوش انتظار شنیدنش را نداشت.
پوتین با اشاره به تعاملات فنی میان دو کشور، تایید کرد که ماهیت درخواستهای ایران فراتر از انرژی صلحآمیز بوده است: «کارشناسان ایرانی سؤالهای بسیار زیادی درباره مسائل حساس از متخصصان ما میپرسند. هیچ شکی نیست که آنها خواهان یک سلاح هستهای هستند. من به افرادمان گفتهام که چنین چیزهایی را به آنها نگویند.» این جملات که در سند سال ۲۰۰۱ ثبت شده بود، سندی تاریخی بود که نشان میداد کرملین چهار سال پیش از بحرانی شدن پرونده هستهای ایران در آژانس، با قطعیت اعلام کرده بود تهران به دنبال دستیابی به توانمندی تسلیحاتی است. پوتین با بیان «به افرادمان سپردهام نگویند»، میکوشید به بوش اطمینان دهد که خط قرمزهای اشاعه را رعایت میکند، اما اصل اعتراف او مبنی بر «اطمینان» از نیت ایران، هدیهای اطلاعاتی به واشینگتن بود که مسیر فشار بر ایران را در سالهای بعد هموارتر کرد.
روسیه انتقام خود را خواهد ستاند!
یکی از نکات قابلتوجه اسنادی که اخیرا منتشر شدهاند، نمایش تحقیر روسیه و پوتین بود؛ تحقیرهایی که نتیجهاش سالها بعد در اوکراین دیده شد.
برخلاف تحلیلهای رایج غربی که استقلال جمهوریهای شوروی را نتیجه طبیعی فروپاشی کمونیسم میدانستند، پوتین در این جلسه تفسیری متفاوت ارائه داد که مبتنی بر «واگذاریِ داوطلبانه» بود. او با اشاره به تغییرات ژئوپلیتیک دهه ۹۰ میلادی، خطاب به بوش گفت: «واقعاً چه اتفاقی افتاد؟ حسن نیت شوروی دنیا را تغییر داد، داوطلبانه؛ و روسها هزاران کیلومتر مربع از خاکشان را واگذار کردند، داوطلبانه. چیزی که هرگز شنیده نشده بود. اوکراین، که برای قرنها بخشی از روسیه بود، بخشیده شد (Given away). قزاقستان، بخشیده شد. قفقاز هم همینطور. تصور کردنش سخت است و این کار توسط رؤسای حزب انجام شد.»
استفاده از واژه «بخشیده شد» برای اوکراین و قزاقستان در سال ۲۰۰۱، نشاندهنده عدم پذیرشِ عمیقِ مرزهای پساشوروی در ذهنیت رهبری روسیه بود. پوتین همچنین از عدم تحقق وعدههای اقتصادی غرب گلایه کرد و یادآور شد که برخلاف کشورهایی مانند لهستان یا مصر، مسئله بدهیهای روسیه هرگز در نشستهای «جی-۸» حل نشد و مردم روسیه احساس میکردند «فریب خوردهاند».
جورج بوش تلاش کرد در برابر نگرانیهای پوتین، گسترش ناتو را نه بهعنوان تهدیدی علیه روسیه، بلکه بهعنوان سازوکاری برای ثبات در اروپای شرقی و مرکزی و حرکتی علیه اسلامگرایی معرفی کند.
بوش همچنین میکوشید روسیه را علیه چین به سوی بلوک غرب جذب کند و به پوتین هشدار داد: «روسیه عضوی از جهان غرب است؛ دشمن غرب نیست. چین میتواند در ۵۰ سال آینده به یک مشکل بزرگ تبدیل شود. منافع روسیه در همراهی با غرب است... و شما باید شبیه غرب باشید: حاکمیت قانون، کارآفرینی، آزادی مطبوعات».
پایان این سند، اما عمیقاً بیانگر و گویا بود. بوش قانون منع گسترش موشکهای بالستیک را متعلق به جنگ سرد دانست و خواهان لغو آن شد و در سخنان خود، دوران جنگ سرد را دوران «رقابت و تحقیر» بلوک شرق و غرب توصیف کرد. پوتین در پاسخ به او، با طعنهای تلخ که نمایانگر احساساتش نسبت به بلوک غرب بود، گفت: «بله، و شما بخش تحقیر کردن را خیلی خوب انجام دادید.» این جمله نشانگر احساسات و افکاری بود که روسها در تمام سالهای پس از فروپاشی اتحاد شوروی علیه غرب با خود حمل میکردند؛ افکار و احساساتی کینتوزانه که در انتظار انتقام مانده بود.
سند دوم؛ ۱۶ سپتامبر ۲۰۰۵
سند دوم مربوط به نشست خصوصی جورج بوش پسر و ولادیمیر پوتین در ۱۶ سپتامبر ۲۰۰۵ در کاخ سفید است؛ گفتوگویی که در اوج بحران عراق و آغاز تنشهای هستهای ایران رخ داد.
جلسه با صحنهای آغاز شد که هیچ شباهتی به پروتکلهای خشک دیپلماتیک نداشت. در اتاق بیضی، علاوه بر دو رئیسجمهور، چهرههای کلیدی کابینههایشان حضور داشتند: کاندولیزا رایس (وزیر خارجه آمریکا)، دونالد رامسفلد (وزیر دفاع آمریکا)، سرگئی لاوروف (وزیر خارجه روسیه) و یوری اوشاکوف (سفیر روسیه). اما آغازگر بحث، یک ماجرای مضحک شخصی بود.
بیشتر بخوانید: اعتماد به کرملین؛ نجات ایران یا تله روسی؟ | از افشاگری ظریف تا سفر لاریجانی به مسکو
بوش که همواره میکوشید با استفاده از ادبیات عامیانه و گفتار غیررسمی فضای جلسات را تلطیف کند، با دیدن کاندولیزا رایس، ماجرایی را برای پوتین تعریف کرد که چند روز قبل در حاشیه نشست شورای امنیت سازمان ملل رخ داده بود. بوش گفت: «داشتم به ولادیمیر میگفتم که در جلسه شورای امنیت یادداشتی برای کاندی [رایس]فرستادم. نوشته بودم: من باید به دستشویی بروم. چطور باید این کار را بکنم؟»
بوش ادامه داد: «حالا، من بلدم چطور به دستشویی بروم؛ مادرم آموزشهای لازم برای استفاده از لگن را به من داده است. اما به هر حال، آنها [عکاسان خبری]از یادداشت عکس گرفتند، آن را بزرگ کردند و در روزنامه انداختند.» این اعترافِ سادهلوحانه و طنزآمیزِ رئیسجمهور ابرقدرت جهان، فضایی عجیب ایجاد کرد.
پوتین که سابقه حضورش در کاگب به او آموخته بود هیچ سندی نباید افشا شود، با لحنی که آمیزهای از همدردی و حیرت امنیتی بود واکنش نشان داد: «این درست نیست. من داشتم با سرگئی [لاوروف]درباره لزوم تغییر این وضعیت صحبت میکردم. مال شما یک مسئله شخصی بود. فرض کنید موضوعی سری بوده باشد؟» بوش، اما بحث را به سطح دیگری از طنز برد: «اگر یک فحش زشت بود چه؟ آن وقت خیلی بدتر میشد.» در اینجا، دونالد رامسفلد، معمار جنگهای خاورمیانه، با طعنهای نیشدار وارد بحث شد: «چه کار باید میکردید؟ دستتان را بالا میبردید و اجازه میگرفتید؟»
این مقدمه، کلید درک روانشناسیِ حاکم بر جلسه بود. آنها افرادی بودند که با جان میلیونها انسان بازی میکردند، اما دغدغههایشان گاهی تا حد یک یادداشتِ دستشویی تنزل مییافت.
کابوس مشترک و راهکارهای متضاد
سال ۲۰۰۵، سالی سرنوشتساز برای پرونده هستهای بود. دولت اصلاحات جای خود را به محمود احمدینژاد داده بود و مذاکرات با تروئیکای اروپایی (EU-۳) به بنبست رسیده بود، و نومحافظهکاران در واشینگتن، پس از اشغال عراق، نگاه خود را به سوی تهران چرخانده بودند.
در سند آمده بود که کاندولیزا رایس با سرگئی لاوروف صحبت کرده و در یک مورد به توافق رسیده بود. رایس گفت: «ما در این مورد توافق داریم که هیچکس نمیخواهد ایران سلاح هستهای داشته باشد، و اینکه باید برای جلوگیری از هستهای شدن ایران هر کاری بکنیم.» سپس تاکید کرد آمریکا اطلاعات طبقهبندیشدهای درباره تسلیحاتی شدن برنامه اتمی ایران را در اختیار مقامات روسی قرار داده بود.
این توافق ظاهری در کلیات، زمانی که بحث به راهبرد عملیاتی و «چگونگی» مهار تهران رسید، رنگ باخت و جای خود را به شکافی عمیق داد. کاندولیزا رایس با ادبیاتی که بوی اتمامحجت میداد، بر ضرورت «پرداخت هزینه» توسط ایران پافشاری کرد. از دیدگاه واشینگتن، زمان مماشات به سر آمده بود و پرونده باید بیدرنگ به شورای امنیت میرفت.
اما پوتین که با بدبینی یک افسر سابق کاگب به صحنه مینگریست، هشداری داد که نشان از هراسِ مسکو از تکرار سناریوی پیونگیانگ در خاورمیانه داشت. او با صراحت گفت: «نگرانی ما این است که ارجاع فوری، ایران را به سمت پیمودن مسیر کره شمالی سوق دهد. اگر آنها واقعاً برای سلاح هستهای تلاش میکنند، آنگاه ما کنترل خود را بر آنچه در آنجا میگذرد از دست خواهیم داد.»
پوتین سپس با رگباری از پرسشهای تاکتیکی، منطق زورِ واشینگتن را به چالش کشید و بنبست هرگونه ماجراجویی نظامی را به رخ بوش کشید: «سپس چه باید کرد؟ حمله؟ چه کسی این کار را انجام میدهد؟ کجا؟ چه اهدافی؟ آیا از اطلاعاتی که دارید مطمئن هستید؟»
بیشتر بخوانید: نبرد دیپلماتها | آیا لاوروف درباره نقش ظریف در خلق مکانیسم ماشه راست میگوید؟
در پاسخ به این تردیدهای استراتژیک، جورج بوش پرده از تاریکترین سناریوی روی میز برداشت. او با ادبیاتی که بهندرت در اسناد دیپلماتیک دیده میشد، اعتراف کرد: «گزینه نظامی بوی گندی میدهد، اما نمیتوانیم آن را از روی میز برداریم.» بوش سپس پای «فاکتور اسرائیل» را به میان کشید تا پوتین را با وحشتِ یک جنگِ قریبالوقوع روبهرو کند. او با ترسیم فضای روانیِ حاکم بر تلآویو گفت: «اگر شما یا من جای شارون بودیم، به گزینه نظامی فکر میکردیم. بمبهای هستهای ایران واقعاً اسرائیلیها را میترساند.» بوش با لحنی که بوی پیشگوییِ فاجعه میداد هشدار داد: «اگر شارون احساس کند که باید به ایران ضربه بزند، تمام جهنم به پا خواهد شد.» وقتی پوتین با تردید پرسید آنها چه چیزی را هدف قرار خواهند داد، بوش به «غنیسازی در نطنز» اشاره کرد، هرچند مدعی شد آمریکا فهرست اهداف را تعیین نمیکند.
از «ملاهای دیوانه» تا «بمبهای کوچک اتمی!»
تفاوت نگاه دو رهبر به تهران، در تحلیلشان از روانشناسی طرف مقابل نیز آشکار بود. پوتین از دیداری «طولانی و ناراحتکننده» با رئیسجمهور وقت ایران خبر داد که «یک ساعت و بیست دقیقه» طول کشیده بود. او گفت به طرف ایرانی هشدار داده بود که اگر مذاکره نکند، کشورش را به کنج انزوا خواهد برد.
بوش، اما با ادبیاتی ایدئولوژیک و خشمگین، رهبران ایران را «گروهی از ملاهای غیرمنتخب» و «مذهبیهای دیوانه» خواند که «نمیتوان به ذهنیتشان پی برد». بوش معتقد بود ایرانیها در حال «تست کردن و محک زدن» غرب هستند و با زیرکی به دنبال شکاف در جبهه مقابل میگردند: «آلمان به نظر ضعیفترین حلقه در گروه سه کشور اروپایی است، پس آنها به آن سمت میچرخند.»
یکی از کناییترین بخشهای این سند، آنجا بود که بحث از برنامه اتمی ایران به زرادخانه خودِ آمریکا و روسیه چرخید. پوتین با کنایه، آمریکا را متهم کرد که در حال توسعه «سلاحهای هستهای کوچک» است؛ اتهامی که دونالد رامسفلد با خونسردیِ ترسناکی آن را تأیید کرد. رامسفلد گفت: «ما در حال درخواست از کنگره هستیم تا اجازه دهد سلاحهای بزرگ و کثیف را برداریم و نمونههای کوچکتر بسازیم... تا بتوانیم اهداف زیرزمینی را بزنیم.» وقتی پوتین استدلال کرد که این کار «روانشناسی استفاده از سلاح هستهای را تغییر میدهد» و قبح آن را میریزد، رامسفلد با تحقیر پاسخ داد: «شما همان استدلالی را درباره سلاحهای هستهای کوچک میآورید که تد کندی میآورد!» جملهای که بوش آن را «بزرگترین توهین ممکن» توصیف کرد.
کره شمالی؛ آماده برای مرگ
بخش دیگر سند به بحث بوش و پوتین درباره کره شمالی اشاره داشت. بوش سخنان بدیهی و پیشپاافتاده رسانهها را تکرار کرد و گفت کره شمالی کشوری ورشکسته است که مردمش از گرسنگی به حال موت افتادهاند و فشار اقتصادی سرانجام آنها را از پا درمیآورد.
اما پوتین که روح کمونیسم را زیسته بود، درک بسیار عمیقتری از ماجرا ارائه داد. او با اعترافی شخصی و تکاندهنده آغاز کرد و گفت: «من خودم زمانی عضو حزب کمونیست بودم. من به ایدههای کمونیسم باور داشتم و آماده بودم برای آنها بمیرم.» سپس به بوش هشدار داد که مردم کره شمالی در «انزوایی عمیقتر از دوران استالین» زندگی میکنند و برخلاف تجربههای اروپای شرقی، «اکثریت قریب به اتفاق آنها آماده مرگ هستند».
پوتین کلید تغییر را نه در فشار حداکثری، بلکه در گشودن دریچهای برای مشاهده واقعیت میدانست. او با یادآوری تجربه شخصی خود از نخستین سفر به اسرائیل، که پیشتر آن را کشوری متخاصم میپنداشت، تاکید کرد که تنها با دیدن واقعیتِ جنوب است که ذهنیت مردم در شمال تغییر خواهد کرد.
قصهگوی خوب و پایان تاریخ
بخش پایانی سند حاوی طنزی تلخ و آیرونیک بود. پس از بحثهای سنگین درباره آخرالزمان هستهای و نسلکشی از طریق گرسنگی، جرج بوش کتابی درباره «الکساندر دوم»، تزار اصلاحطلب روسیه که بردهداری را لغو کرد، اما نهایتاً ترور شد، به پوتین معرفی کرد. وقتی نام نویسنده، ادوارد رادزینسکی، به میان آمد، پوتین با تأییدی کوتاه گفت: «بله، او قصهگوی خوبی است.»
این جمله پایانی، «او قصهگوی خوبی است»، اکنون پس از دو دهه چونان استعارهای برای کل دوران روابط غرب و روسیه به نظر میرسید. گویی تمام آن وعدههای همکاری، آن نگاههای خیره در چشمان یکدیگر و آن ادعاهای شراکت استراتژیک، تنها «قصههایی خوب» بودند که سیاستمداران برای یکدیگر تعریف کردند تا واقعیت تلخ قدرت را پنهان کنند. آن روز در دفتر بیضی، دو رهبر کتاب تاریخ را بستند، بیآنکه بدانند فصلهای خونینی که خودشان و جانشینانشان خواهند نوشت، دیگر شباهتی به داستانهای رادزینسکی نخواهد داشت. آنها از جهنم شارون و بمبهای زیرزمینی گفتند، اما جهنم واقعی زمانی آغاز شد که «قصه» تمام شد و واقعیت عریان جنگ چهره نمود.




