تاریخ انتشار: ۱۰:۳۰ - ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۴
تعداد نظرات: ۲ نظر
رویداد ۲۴ گزارش می‌دهد:

چگونه نسل‌هایی از کارشناسان آمریکا را ساختند و ترامپ چگونه آن را بر باد می‌دهد

این متن نوشته‌ی جرمی سوری، استاد ممتاز دانشگاه تگزاس است. از منظر نویسنده، قدرت آمریکا بر شالوده‌ی نهاد‌های تخصصی و کارشناسانه‌ای شکل گرفت که آموزه‌ی کلاوزویتس را درباره‌ی ضرورت عقلانیت در سیاست و جنگ جدی گرفتند. اما اکنون، در عصر ترامپ، این شالوده با ناآگاهی و سیاست‌بازی تهدید می‌شود؛ خطری که ابعاد آن فراتر از منافع یک کشور است.

چگونه نسل‌هایی از کارشناسان آمریکا را ساختند و ترامپ چگونه آن را بر باد می‌دهد

رویداد۲۴| گروه بین الملل: کارل فون کلاوزویتس، نظریه‌پرداز نظامی پروس، جمله‌ی مشهوری دارد: «جنگ ادامه‌ی سیاست است، اما با ابزار‌هایی دیگر.» با این حال، هدف او این نبود که جنگ را صرفاً شکل دیگری از سیاست جلوه دهد. کلاوزویتس در رساله‌ی تأثیرگذارش، درباره‌ی جنگ (۱۸۳۲)، با دقت نشان می‌دهد که موفقیت در جنگ نیازمند آموزش، تخصص، و استعداد برجسته است. از نگاه او، جنگ عرصه‌ای است که به مهارت‌های فنی، توانایی سازمانی، دانش تاریخی و بینش راهبردی نیاز دارد. شجاعت و استقامت هرچند ضروری‌اند، اما نمی‌توانند جای دانش و تجربه را بگیرند. جنگ به‌قدری خطرناک است که نمی‌توان آن را به دست ناآزمودگان یا مدعیان پرادعا سپرد.

در طول تاریخ، آمریکایی‌ها نیز برای مدیریت امور دفاعی، همواره به تخصص تکیه کرده‌اند. انتخاب جورج واشنگتن برای فرماندهی نیرو‌های انقلابی، به دلیل تجربه‌ی نظامی ارزشمند او در ارتش بریتانیا بود. هرچند سربازانش تازه‌کار بودند، واشنگتن با دانش نظامی خود توانست هدایت‌شان کند _ و همین دانش، نه سابقه‌ی درخشان رزمی، مایه‌ی اعتبار و احترامش در میان نیروهایش شد.

توماس جفرسون، با وجود بدگمانی‌اش به نظامی‌گری، در سال ۱۸۰۲ آکادمی نظامی وست‌پوینت را بنیان نهاد تا رهبرانی با دانش و تخصص پرورش یابند. سرگرد جاناتان ویلیامز، نخستین رئیس این آکادمی، معتقد بود افسران باید اهل علم باشند و به چنان سطحی از دانش برسند که عضویت در انجمن‌های علمی معتبر نصیبشان شود.

در سال ۱۸۸۴، نیروی دریایی آمریکا گامی بلندتر برداشت و کالج جنگ دریایی ایالات متحده را تأسیس کرد؛ مؤسسه‌ای که هدفش آموزش و پژوهش در زمینه‌ی جنگ، دیپلماسی و پیشگیری از درگیری‌های نظامی بود. فرمانده استفان لوس، نخستین رئیس این کالج، هشدار داد که «ملوانان بی‌سواد ما در برابر توپچیان آموزش‌دیده‌ی انگلیس و فرانسه شانسی نخواهند داشت.»

وست‌پوینت و کالج جنگ دریایی، زیرساخت تحول عظیم آمریکا پس از جنگ جهانی دوم را فراهم کردند؛ دورانی که این کشور از یک قدرت منطقه‌ای به ابرقدرتی جهانی بدل شد. تا سال ۱۹۴۵، سربازان آمریکایی پایگاه‌های استراتژیک در هر قاره را در اختیار داشتند، ناوهایشان در آب‌های جهان گشت می‌زدند، هواپیماهایشان در آسمان‌ها برتری یافته بودند، و دانشمندانشان سلاح هسته‌ای را به کار گرفته بودند.

با این حال، قدرت آمریکا فراتر از تخصص رهبرانش بود. هری ترومن، رئیس‌جمهور وقت، نه مدرک دانشگاهی داشت، نه تجربه‌ی ویژه‌ای از جنگ جهانی اول، و نه حتی درسی در فیزیک گذرانده بود. وزیر جنگ او، هنری استیمسون، دوران حرفه‌ای‌اش را زمانی آغاز کرده بود که آمریکا هنوز آرزو‌های جهانی نداشت. ژنرال دوایت آیزنهاور، فرمانده پیروزی متفقین در اروپا، نیز در آغاز جنگ انتظار داشت که سربازان آمریکایی به‌زودی قاره‌ی اروپا را ترک کنند. سال ۱۹۴۵، آمریکا تجربه‌ی رهبری جهانی نداشت.

بزرگ‌ترین دستاورد ترومن، استیمسون، آیزنهاور و هم‌نسلانشان، ایجاد نهاد‌هایی بود که امنیت ملی را بر پایه‌ی تخصص بنا کردند. در این دوران، مفهوم «امنیت ملی» پدید آمد: ترکیبی از آمادگی نظامی، دیپلماسی، و دانش فنی برای مدیریت و پیشگیری از جنگ‌های مدرن.

بر پایه‌ی سنت‌های وست‌پوینت و کالج جنگ دریایی، کارشناسان امنیت ملی تربیت شدند. سربازان، ملوانان و خلبانانی که از میدان‌های جنگ بازگشته بودند، به وزارت دفاع، سیا و کمیسیون انرژی اتمی راه یافتند. مأموریت آنها این بود که دانش تخصصی را وارد ساختار تصمیم‌گیری کشور کنند.

برای این منظور، کنگره شورای امنیت ملی (NSC) را در کاخ سفید تأسیس کرد؛ نهادی برای آنکه تصمیمات رئیس‌جمهور و دولت، بر پایه‌ی تحلیل‌های دقیق کارشناسی گرفته شود. در سال ۱۹۵۲، آیزنهاور رابرت کاتلر را به عنوان نخستین دستیار ویژه‌ی رئیس‌جمهور در امور امنیت ملی منصوب کرد؛ مقامی که بعد‌ها عنوان «مشاور امنیت ملی» گرفت.


بیشتر بخوانید: جانسون یا جکسون؛ پدر معنوی ترامپ کیست؟


کارشناسانی که در نهاد‌های دولتی، دانشگاه‌ها و اندیشکده‌هایی، چون رند و مؤسسه‌ی بروکینگز پرورش یافته بودند، سیاست خارجی آمریکا را هدایت کردند؛ چه در بازسازی اروپا و ژاپن، چه در کنترل تسلیحات، چه در توسعه‌ی اقتصادی جهانی.

برجسته‌ترین مشاوران امنیت ملی آمریکا _ مک‌جورج باندی، هنری کیسینجر، زبیگنیو برژینسکی، برنت اسکوکرافت، کاندولیزا رایس و دیگران _ بدون داشتن سِمت انتخابی، نقشی حیاتی در سیاستگذاری داشتند.

بی‌گمان، این نظام تخصصی گاه دچار لغزش‌هایی شد؛ از جمله حمایت از جنگ‌های ویتنام و عراق. اما با همه‌ی کاستی‌ها، همین ساختار تخصص‌محور بود که بیش از هفتاد سال به حفظ امنیت، ثبات و رشد جهانی یاری رساند.

امروز، اما، این میراث ارزشمند آسیب دیده است. دونالد ترامپ سیاست خارجی آمریکا را از کارشناسان امنیت ملی تهی کرده و مناصب حساس را به افراد وفادار به خود سپرده است — کسانی، چون مایک والتز، مارکو روبیو، جان رتکلیف و تولسی گابارد. وزیر دفاعش، پیت هگزث، پیش‌تر تنها مجری یک برنامه‌ی تلویزیونی بود.

فقدان تخصص، بحران‌های بزرگی آفریده است. در یکی از این موارد، اطلاعات محرمانه‌ی مربوط به حمله‌ی برنامه‌ریزی‌شده به یمن، به طور ناخواسته از طریق یک پیام‌رسان ناامن فاش شد؛ خطایی که می‌توانست عملیات را به شکست بکشاند و جان سربازان آمریکایی را به خطر اندازد. با این حال، هیچ‌کس پاسخگو نشد.

در ادامه، ترامپ شماری از برجسته‌ترین فرماندهان و کارشناسان امنیت ملی را از کار برکنار کرد؛ از ژنرال تیموتی ها، رئیس سازمان امنیت ملی و فرمانده سایبری آمریکا، گرفته تا معاونان و متخصصان برجسته‌ی فناوری و اطلاعات. انگیزه‌ی این اخراج‌ها، نه ناکارآمدی حرفه‌ای، که «وفاداری ناکافی» به شخص ترامپ عنوان شد.

نتیجه‌ی این روند، تضعیف شدید توانایی سیاست خارجی آمریکاست. امروز ابزار‌های حساس امنیت ملی به دست افرادی افتاده که نه دانش لازم دارند و نه تجربه‌ی لازم برای تصمیم‌گیری‌های حساس در حوزه‌هایی، چون امنیت سایبری، کنترل تسلیحات، یا مهار تهدید‌هایی مانند چین و کره‌ی شمالی.

در ماه‌های آینده، اگر بحرانی نظامی رخ دهد، باید انتظار اشتباهات سنگین و فاجعه‌بار را داشت. کاهش حمایت از اوکراین، تسلیم در برابر روایت‌های نادرست کرملین، و تصمیمات اقتصادی نابخردانه‌ی دولت ترامپ، همه نشانه‌های بی‌ثباتی و سردرگمی در دستگاه امنیت ملی آمریکا هستند _ وضعیتی که ممکن است سال‌ها ادامه یابد.

رهبری ضد تخصص، روند خردمندانه‌ی سیاستگذاری پس از جنگ جهانی دوم را وارونه کرده است. دانش و تخصص، امنیت، ثبات و شکوفایی آمریکا را حفظ می‌کرد؛ بی‌تخصصی، تنها بی‌ثباتی و بحران به بار خواهد آورد.

در غیاب کارشناسان امنیت ملی، سیاست خارجی آمریکا کمتر از هر زمان دیگری توانایی دفاع از کشور و شهروندانش را خواهد داشت.

کلاوزویتس به درستی هشدار داده بود: جنگ ادامه‌ی سیاست است، اما این ادامه نیازمند دانایی و تدبیر است. کسانی که تنها در قاب رسانه‌ها نقش رئیس‌جمهور یا ژنرال را بازی می‌کنند، آماده‌ی درک و مدیریت میدان‌های نبرد مدرن نیستند. همان‌طور که کلاوزویتس اشراف‌زادگان بی‌خبر را سرزنش می‌کرد، ما نیز باید از این تاریخ عبرت بگیریم.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: تاریخ جهان
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
ناشناس
|
Germany
|
۱۴:۴۹ - ۱۴۰۴/۰۲/۱۱
0
0
آيين هندو در هندوستان و آيين سنی در پاکستان و آيين صليب در اروپا و آمريکا و روسيه
و آيين شيعه صفوی و آيين مقبره آيين سرخپوستی
چه ميگويد

آيين هندو معتقد به 3 خدا به نامهای کريشنا ( خالق جهان )
ويشنو ( نگهدارنده جهان )
شيوا ( نابود کننده جهان که در نهايت پيروان خود را به آسمان ميبرد )
است

اين 3 خدا در واقع يک خدا هستند
و هرکدام به زمين آمده اند در زمانهای مختلف
و بدن انسانی پيدا کرده اند
و دوباره به آسمان رفته اند

در آئين پرستش آتش که به آيين زرتشت معروف شده
هم دقيقا سه خدا وجود دارد که در واقع يک خداست
اهورمزدا ( خالق جهان )
آناهيتا ( حفظ کننده جهان )
ميترا ( نابود کننده جهان که پيروان خود را به آسمان ميبرد )

اين خدايان هم از اسمان به زمين امده اند و بدنی پيدا کرده اند
و دوباره به آسمان رفته اند

در آيين صليب هم 3 خدا وجود دارد
خدای پدر ( آفريننده جهان )
خدای پسر ( حفظ کننده جهان که در نهايت پيروان خود را به آسمان ميبرد )
روح القدس ( کمک کننده به پيروان )

در آيين صليب فقط خدای پسر به زمين آمده و بدنی پيدا کرده
و دوباره به آسمان رفته
خدای پدر همه جا هست و روح القدس هم بدنی نداشته و ندارد

نقطه مشترک آيين های سه خدايی ، يک خدايی
بردن پيروان به آسمان و زندگی در آسمان است
و فقط آيين عربی ، قران ، به پيرون خود وعده زندگی دوباره در زمين را ميدهد
و اينکه خدا بدنی پيدا کرده و به زمين آمده
در قران نيست

يوگا که تحت عنوان ورزش تبليغ ميشود
در اصل بخشی از آيين هندو است
که خدای هندو ، کريشنا ، بدنی پيدا ميکند و به زمين ميايد
و حرکات يوگا را به برگزيده خود ، آرجونا آموزش ميدهد

وگرنه تمام حرکات يوگا معنی پرستشی دارد
از حرکت سلام بر خورشيد گرفته تا حرکت لوتوس يا تمرينات تنفسی
و حرکت ورزشی ساده نيست
که جزييات آن در کتاب بهاگاواد گيتا . کتاب آيين هندو آمده

آيين سنی که فقط در پاکستان است
و همه کشورهای عربی آنرا کنار گذشته آند
حرف ها و کارهای آبوبکر و عمر و عثمان را درست ميداند
و منظور از اصحاب يعنی فقط اين 3 نفر

هرچند در حرف علی ابن ابی طالب را هم جزو اصحاب ميدانند
ولی در عمل تمام استنادات به اين 3 نفر ( ابوبکر ، عمر و عثمان ) است

در وقع اين 3 نفر ، 3 خدا هستند برای سنی ها

آيين شيعه که در زمان صفويه قدرت پيدا کرد
يک خدا دارد و آنهم علی ابن ابی طالب است
به اين مفهوم که علی ابن ابی طالب خالق جهان
و حفظ کننده جهان است
و به دنيا آمد و بدنی پيدا کرد
و در نهايت هم پيروان خودش را نجات ميدهد

اينکه در نهايت پيروان علی ابن طالب به آسمان بروند
يا روی زمين زندگی ميکننند معلوم نيست
و در بعضی نوشته ها صحبت از نامرئی شدن مرده
و رفتن در عالمی به اسم برزخ و ديدن علی ابن ابيطالب
در برزخ و زندگی در برزخ است
و در بعضی نوشته ها ، زنده شدن مردگان به دست علی ابن طالب
و زندگی در زمين است

زنده شدن مردگان هم در آيين صليب توسط خدای پسر
و هم در آيين شيعه توسط علی ابن طالب آمده

پيروان آين صليب اعتقاد دارند مردگنشان نامرئی شده اند
و بدون داشتن بدن ، هم ميبينند هم ميشنوند
و در آسمان زندگی ميکنند

در آيين عربی ، قران اين اعتقاد ، رد شده
و فقط انسان زنده ، ميبيند ميشنود و حرف ميزند
و کسی که نه ميبيند نه ميشنود نه حرف ميزند
زنده نيست

در آيين مقبره
معابدی که در ايران ساخته شده تحت عنوان معبد امام رضا يا امام زاده ها
در نقل قولها گفته شده بدن هايی پيدا شده ( از قرنها پيش )
که سالم مانده
هرچند تا الان هيچ عکسی از بدن سالم مانده مشاهده نشده
و اين ادعا در حد حرف هست
و با اين ادعا بر روی قبر مقبره ساخته شده

اگر هم واقعا بدنی سالم مانده باشد از قرنها پيش
باز هم چون آنشخص مرده است و نميبيند و نميشنود و حرفی نميزند
کاری نميتواند برای پيروان آيين مقبره انجام دهد

خود پيروان امام رضا يا پيروان امام زاده ها ميگويند رفتيم و خواسته مان براورده شد
و عده ديگر ميگويند رفتيم و خواسته مان براورده نشد
و دوباره بايد برويم

معلوم نيست در آيين مقبره ، براورده شان خواسته پيروان بر چه اساس است
و انسان مرده ، چطور خواسته را براورده ميکند
حتی اگر بدنش سالم مانده باشد

در آيين صليب وقتی خواسته پيروان براورده نميشود
به پيروان گفته ميشود که شما باور نکرديد يا باور نداريد
و خدايان آيين ، نقشی در بر آورده نشدن خواسته پيروان ندارند
حتی وقتی مرده زنده نميشود توسط خدای پسر
باز هم پيروان مقصرند که باور نکردن و باور ندارند

پيروان آيين صليب فکر ميکنند فقط خودشان 3 خدايی يک خدايی هستند
و در مواجهه با آيين های 3 خدايی يک خدايی ديگر (آيين هندو ،آيين زرتشت ،...)
حرفی برای گفتن ندارند

آيين صليب شکست که قبلا توضيح داده شد
که معتقد به برتری نژادی است نه برتری آيينی

آيين سرخپوستی قبل از کشف آمريکا توسط اروپاييان
به مرکزيت مکزيک
که يک خدايی است و آن خدا پيروان خود را به اسمان ميبرد برای زندگی کردن

سنتی عجيبی در آيين سرخپوستی بود
که بچه تازه به دنيا آمده را زنده زنده در آتش ميسوزاندند
( يک بچه از بچه های خانواده )

دلايل ساخت معابد هرمی شکل در مکزيک همين بوده
( معابد هرمی با مقاطع صاف در بالای هرم )
جادوگر و رييس قبيله در بالای هرم مينشسته اند
و بچه تازه به دنيا آمده ، زنده زنده در آتش انداخته ميشده
و پيروان آيين سرخپوستی در پايين هرم ، با طبل به رقصيدن ميپرداخته اند

حکومت فعلی ايران که بارها گفته چرا اروپايی ها به آمريکا حمله
و سرخپوست ها را قتل عام کرده اند
جواب دهد چرا سرخپوست ، بچه تازه به دنيا آمده را زنده زنده در آتش ميسوزانده
در اقوام مايا و آزتک و اينکا در مکزيک

https://en.wikipedia.org/wiki/Human_sacrifice_in_pre-Columbian_cultures

عملی که در هيچ آيينی مشاهده نشده
و اصلا دليلی اينکه اروپايی ها به سرخپوست ها لقب وحشی را داده بودند
همين بوده
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۷:۵۱ - ۱۴۰۴/۰۲/۱۱
0
0
ببینیم کی کجارا به باد داده و می‌دهد
نظرات شما