تاریخ انتشار: ۰۷:۳۴ - ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۴
تعداد نظرات: ۲ نظر
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد؛

فیلسوف بی‌هیاهو؛ بررسی تحلیلی سلوک فکری علامه طباطبایی

علامه سید محمدحسین طباطبایی، یکی از چهره‌های یگانه‌ی فلسفه و تفسیر در جهان معاصر شیعه است. او در میانه‌ی قرن بیستم، با تکیه بر حکمت متعالیه، عقلانیت دینی را بازآفرینی کرد. مقاله‌ی پیش‌رو روایتی تحلیلی از زندگی، اندیشه و میراث این متفکر پرنفوذ ایرانی است.

اندیشه های علامه طباطبایی

رویداد۲۴ | سید محمدحسین طباطبایی در بیست‌وپنجم اسفند ۱۲۸۱ در تبریز چشم به جهان گشود؛ در خانواده‌ای روحانی و اهل فضل که ریشه‌های ژرف در سنت دینی و علمی داشت. در کودکی طعم یتیمی را چشید و تربیت او به‌دوش برادر بزرگ‌ترش، سید محمدحسن، افتاد. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند، اما عطش دانایی او را به زودی به حوزه‌ی علمیه نجف کشاند؛ جایی که از ۱۳۰۴ تا ۱۳۱۴ خورشیدی، ده سال از مهم‌ترین مراحل شکل‌گیری شخصیت علمی و معنوی او را رقم زد.

در نجف، نزد استادانی برجسته مانند آیت‌الله سید ابوالقاسم خوئی و عارف بزرگ، سید علی قاضی طباطبایی، به تحصیل فقه، اصول، فلسفه و عرفان پرداخت. این دوره، افزون بر عمق علمی، آغاز تجربه‌ی زیسته‌ی معنوی و عرفانی او نیز بود. آشنایی با سنت‌های متنوع فکری شیعه، او را بدل به شخصیتی جامع‌الاطراف کرد که هم در مباحث برهانی فلسفه دست داشت و هم در سلوک عرفانی، ذوقی لطیف داشت.

بازگشت او به ایران، هم‌زمان بود با دوران ملتهب سیاسی و اجتماعی. ده سالی را در روستای شاه‌آباد تبریز گذراند و عمدتاً به کشاورزی و تدریس پرداخت. اما هنگامی که حکومت خودمختار پیشه‌وری در آذربایجان بر پا شد، مزرعه موروثی خانواده‌اش مصادره شد. این اتفاق، انگیزه‌ای بود برای مهاجرت به قم، در سال ۱۳۲۵ شمسی؛ قمِ نوپا که با حضور آیت‌الله بروجردی در آستانه‌ی تبدیل‌شدن به مرکز علمی تازه‌ای برای شیعه بود.

قم، اما برای فلسفه جای امنی نبود. طباطبایی، با آن‌که پیش از او بزرگانی، چون آیت‌الله خمینی نیز درس فلسفه گفته بودند، توانست درخششی بی‌مانند از خود نشان دهد. او نه‌تنها فلسفه تدریس کرد، بلکه فلسفه را از عرش به فرش آورد؛ از متونی صعب و محصور در خواص، به جلسه‌هایی پویا که میزبان نخبگان آینده‌ساز حوزه بودند. کلاس‌هایش محل گردآمدن شاگردانی، چون مرتضی مطهری، محمد بهشتی، جوادی آملی، ناصر مکارم شیرازی، حسن‌زاده آملی، سبحانی، و حتی مخالفان فلسفه بود.

نگاه نوین علامه طباطبایی به دین و فلسفه، طراوتی تازه به فضای حوزه بخشید. او از آغاز، فلسفه را نه متنی برای حفظ و تکرار، بلکه روشی برای اندیشه‌ورزی و عقلانیت در متن زیست دینی تلقی می‌کرد. تدریس اسفار اربعه‌ی ملاصدرا در چنین فضایی، نوعی اعلام حضور تفکر عقلانی در برابر سیل عوام‌گرایی و جمود بود. همین موضع، مخالفت‌هایی نیز برانگیخت؛ تا جایی که آیت‌الله بروجردی از او خواست به‌جای اسفار، «شفای» بوعلی را تدریس کند. طباطبایی نپذیرفت و آیت‌الله بروجردی شهریه‌ی طلبه‌هایی را که در درس اسفار شرکت می‌کردند، قطع کرد.

با این‌همه، طباطبایی هرگز راه سازش را نپیمود. کلاس‌های او هرچند محدود، اما تعطیل نشدند. برعکس، به تدریج به کانونی بدل شدند برای مقابله فکری با اندیشه‌های مادی، الحادی و کمونیستی که در دهه‌های میانی قرن چهاردهم خورشیدی در حال گسترش بودند. وقتی در سال ۱۳۳۲، کتاب مهم «اصول فلسفه و روش رئالیسم» منتشر شد، مشخص شد که این متفکر آرام و پرهیزگار، هم‌زمان یکی از جدی‌ترین منتقدان فلسفه‌های مادی معاصر است.

او نه‌تنها فلسفه می‌گفت، بلکه نسلی تازه از متفکران دینی پرورش داد. کسانی که هر یک در زمانه خود، حامل عقلانیتی نو، تکیه بر سنت و چشم به آینده بودند. به همین دلیل، می‌توان گفت حیات فکری علامه طباطبایی، از همان آغاز، درهم‌تنیدگی خیره‌کننده‌ای از فلسفه، عرفان، تفسیر، و نوسازی سنت دینی بود. قم، با حضور او، جان تازه‌ای گرفت و حوزه، دوباره به گفت‌و‌گو با عقل و تأمل عقلانی در دین بازگشت.

فلسفه، تفسیر و مقاومت فکری در میانه‌ی بحران‌ها

ورود علامه طباطبایی به قم، هم‌زمان بود با ظهور جریان‌هایی که فلسفه را در حوزه‌ها بی‌فایده یا حتی انحرافی می‌دانستند. از یک سو نگاه محافظه‌کارانه‌ای در میان برخی مراجع و مدرسان جریان داشت که فلسفه را عامل تضعیف ایمان و مقدمه‌ی انحراف از شریعت می‌دانست. از سوی دیگر، جریان‌هایی در بیرون از حوزه، از جمله گروه‌های مارکسیست، ناسیونالیست یا غرب‌گرای سکولار، آموزه‌های دینی را فاقد توان نظری برای پاسخ‌گویی به مسائل جهان جدید می‌پنداشتند. در چنین میانه‌ای، علامه طباطبایی کاری دشوار، اما بنیادین را آغاز کرد: احیای عقلانیت دینی، بدون عبور از سنت، و مقاومت فکری در برابر جریان‌های مادی‌گرای زمانه، بی‌آنکه گرفتار احساسات‌گرایی شود.

علامه طباطبایی

تألیف «اصول فلسفه و روش رئالیسم» از دل همین چالش بیرون آمد. این کتاب، گرچه عنوانی فلسفی دارد، اما در عمل، پروژه‌ای نظری برای دفاع از معرفت دینی و نقد بنیاد‌های فلسفه‌های مادی و نسبی‌گراست. مطالب کتاب نخست در جمع‌های محدود بحث می‌شد، سپس با حواشی مرتضی مطهری ویرایش شد و از سال ۱۳۳۲ به تدریج منتشر گردید. مخاطبان آن نه فقط طلاب سنتی بودند، بلکه دانشجویانی بودند که در دانشگاه‌ها با فلسفه‌های غربی مواجه شده بودند و احساس می‌کردند زبان دین، در برابر این منطق نو، خاموش مانده است.

در این اثر، علامه طباطبایی با آرامش و شکیبایی خاص خود، نه‌فقط فلسفه‌های غربی را به چالش کشید، بلکه طرحی برای بازسازی فلسفه اسلامی نیز ارائه داد. او از جایگاه یک فیلسوف مسلمان، با تحلیل مفاهیم بنیادینی، چون واقعیت، علم، انسان و عقل، تلاش کرد نشان دهد که نظام معرفتی دین اسلام، ظرفیت پاسخ به بحران‌های معرفت‌شناسی و انسان‌شناسی مدرن را دارد. بسیاری از تحلیل‌های او از ماتریالیسم دیالکتیکی، ایده‌آلیسم ذهنی و پوزیتیویسم منطقی، برای مخاطبان آن زمان تازگی داشت. منتقدان اندیشه دینی را به زبان خودشان به چالش می‌کشید و این زبان مشترک، به نقطه‌ی قوت اندیشه‌ی او بدل شد.

اما برجسته‌ترین وجه تلاش‌های علمی علامه طباطبایی در حوزه‌ی تفسیر قرآن بود. او سال‌ها، در سکوتی همراه با اندیشه، بر تفسیر سترگ «المیزان فی تفسیر القرآن» کار کرد؛ تفسیری که در نوع خود بی‌نظیر است. این اثر نه‌تنها نخستین تفسیر فلسفی-اجتماعی جامع در جهان شیعه بود، بلکه تلاشی نظام‌مند برای پیوند میان عقل، وحی و زیست اجتماعی نیز به شمار می‌آمد. در هر جلد، موضوعاتی مانند علم و دین، رابطه‌ی علیت، اراده‌ی الهی، اخلاق، عدالت، نفس، تاریخ و جامعه، از منظر قرآن بررسی می‌شد و طباطبایی با نگاه تحلیلی، بدون تعصب یا ظاهرگرایی، تلاش می‌کرد گوهر توحیدی آیات را آشکار سازد.

در نوشتن المیزان، او روشی را پایه‌گذاری کرد که بعد‌ها به «تفسیر قرآن به قرآن» مشهور شد. این روش، بر تحلیل درون‌متنی استوار بود: آیه‌ای را با آیه‌ای دیگر توضیح می‌داد و از استناد به احادیث پراکنده یا نقل قول‌های نامعتبر پرهیز می‌کرد، مگر در موارد ضروری. این شیوۀ علمی، افزون بر نوآوری، نوعی استقلال فکری و بی‌نیازی از نظام‌های پیش‌ساخته‌ی کلامی و فقهی را نشان می‌داد.

همین ویژگی‌ها، البته سبب مخالفت‌هایی نیز شد. گروهی از علما، این تفسیر را «فلسفی» و خارج از سنت می‌دانستند. حتی برخی از مراجع، نگران تأثیر افکار فلسفی علامه بر طلاب جوان بودند. اما حمایت‌هایی هم وجود داشت. آیت‌الله شریعتمداری تقریظی دوصفحه‌ای بر جلد پنجم المیزان نوشت و این کتاب را «یگانه» توصیف کرد. مجله‌ی «رسالة الاسلام» در قاهره نیز به‌زودی به معرفی این اثر پرداخت؛ نشانه‌ای از آن‌که صدای اندیشه‌ی علامه، از مرز‌های ایران فراتر رفته بود.

در همین دوره، جلسات درسی او در قم، به پاتوق فکری نخبگان بدل شد. روحانیونی که از فضای محدود و گاه متعصب حوزه خسته شده بودند، به این جلسات پناه آوردند. محمدحسین بهشتی که پیش از آن در اصفهان فلسفه خوانده بود، اما در قم از فلسفه‌ی رایج دلزده شده بود، به توصیه‌ی مطهری به کلاس علامه رفت. بعد‌ها نوشت که با استادی روبه‌رو شد که نه‌تنها می‌اندیشید، بلکه می‌شنید، و هر پرسش را با دقت و فروتنی پاسخ می‌داد، گویی بار نخست است که آن را می‌شنود. همین تجربه، سرآغاز وفاداری عمیق نسل جدیدی از متفکران حوزه به علامه شد.

روزگار دهه‌ی ۳۰ و ۴۰ شمسی، روزگار سرخوردگی، سرکوب، و سکوت بود. اما در پس این سکوت، حوزه‌ای آرام آرام از درون رشد می‌کرد؛ با ستون‌هایی مانند علامه طباطبایی که بی‌هیاهو، اما استوار، بنای اندیشه‌ای را می‌گذاشت که در دهه‌های بعدی، به تکیه‌گاه نظری جریان‌های فکری و حتی انقلابی بدل شد.

در سال‌های پس از کودتای ۲۸ مرداد، جامعه ایران به ظاهر خاموش بود، اما صدای عقل در جلسات تنگ و پنهان علامه، همچنان جاری بود. در روزگاری که بسیاری از متفکران دینی در برابر فلسفه مدرن عقب نشستند یا دچار انفعال شدند، طباطبایی ایستاد. نه آن‌چنان که به غرب پشت کند، و نه چنان‌که بی‌چون‌وچرا آن را بپذیرد. روشی که او در پیش گرفت، ترکیبی بود از اعتماد به سنت، و آمادگی برای فهم و نقد جهان جدید؛ کاری که دشوار است و هم‌زمان شجاعت و فروتنی می‌طلبد.

افق‌های فلسفی و مرز‌های سنت؛ بازاندیشی در دل حوزه

علامه طباطبایی نه‌فقط معلمی اندیشمند، بلکه معمار جریان فکری تازه‌ای در حوزه‌ی علمیه قم بود؛ جریانی که مرز‌های میان فلسفه و فقه، عرفان و عقل، سنت و تجدد را به چالش کشید. در روزگاری که فقه بر کرسی اصلی حوزه تکیه زده بود و مباحث فلسفی، یا فراموش‌شده بودند یا در مظان اتهام، او فلسفه را از انزوا بیرون کشید و به قلب آموزش دینی بازگرداند.


بیشتر بخوانید: بازخوانی اندیشه موسسان حوزه علمیه قم| شیخ عبدالکریم حائری یزدی؛ آیت‌الله موسس


درس‌های او تنها کلاس‌هایی برای انتقال مفاهیم نبودند. آن‌چه او می‌آموخت، اندیشیدن بود. شاگردانی که پای درسش می‌نشستند، کم‌کم به‌جای حفظ متون، به پرسش‌گری و نقد آموخته‌ها روی آوردند. این تغییر، بی‌سروصدا رخ داد، اما ژرف و ریشه‌دار بود. شاید به همین دلیل، برخی علما نگران شدند و از آیت‌الله بروجردی خواستند تا درس‌های فلسفه او را تعطیل کند. بروجردی با تدریس علنی اسفار اربعه موافق نبود و حتی پیشنهاد داد به‌جای آن شفای ابن‌سینا تدریس شود. علامه نپذیرفت. بروجردی نیز دستور داد شهریه‌ی طلابی که در این درس حاضر می‌شدند، قطع شود.

با این حال، علامه نه به تقابل گرایید و نه به سکوت کامل. او کلاس‌هایش را حفظ کرد، با نظمی آرام، با پایبندی به روش، و با پرهیز از مجادلات بی‌ثمر. این ایستادگی مؤدبانه، سرمشقی شد برای مواجهه با سنت؛ مواجهه‌ای که نه تخریب می‌کرد و نه تقلید، بلکه به بازخوانی، پالایش و بازسازی سنت می‌اندیشید. همین ویژگی سبب شد که شاگردانش، حتی آنان که بعد‌ها مسیر‌های متفاوتی را برگزیدند، همچنان از او به عنوان استاد اصلی خود یاد کنند.

به گواهی بسیاری از آن شاگردان، علامه نه‌فقط در بیان فلسفی نیرومند بود، بلکه منش او نیز آموزنده بود. گوش دادن آرام، پاسخ‌های سنجیده، و پرهیز از تحقیر مخاطب، از او شخصیتی تأثیرگذار ساخته بود. آیت‌الله بهشتی در خاطراتش تأکید می‌کند که علامه با چنان دقتی به پرسش‌ها گوش می‌داد، گویی برای نخستین‌بار آن را می‌شنود. این رویکرد، اساساً تجربه‌ای تازه از تعلیم و تفکر را در ذهن نسل جوان حوزه تثبیت کرد.

علامه، با تدریس منظم بدایة الحکمة و نهایة الحکمة، فلسفه را وارد برنامه‌ی آموزشی طلاب کرد؛ متونی که به‌مرور به کتاب درسی رسمی حوزه بدل شدند. او تنها به بازگویی آراء پیشینیان اکتفا نمی‌کرد، بلکه با دقت در منطق، هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی حکمت متعالیه، تلاش می‌کرد ساختاری نوین برای آموزش فلسفه فراهم آورد. این نظام آموزشی، ریشه‌دار در سنت ملاصدرا بود، اما لحن و سازمان‌دهی‌اش متناسب با نیاز زمانه تنظیم شده بود.

در این میان، رابطه‌ی او با عرفان نیز موضوعی پیچیده و درخور تأمل است. طباطبایی، برخلاف بسیاری از متفکران سنتی، میان فلسفه و عرفان دوگانگی نمی‌دید. او، مانند ملاصدرا، باور داشت که عقل و شهود، اگر در مسیر درست هدایت شوند، به مقصد واحدی می‌رسند. در آثارش، به‌ویژه در المیزان، نشانه‌هایی از این رویکرد دیده می‌شود. اما برخلاف عارفان اهل طریقت، او از اسلوب زبان استدلالی خارج نمی‌شد و تجربه‌ی معنوی را در چارچوب فلسفه قابل تحلیل می‌دانست.

نکته‌ی مهم آن است که این پیوند میان عرفان و عقل، در فضای سنتی حوزه همیشه خوشایند نبود. برخی، استفاده‌ی او از مفاهیمی مانند اتحاد عاقل و معقول، حرکت جوهری، و تشکیک وجود را نشانه‌ای از گرایشات صوفیانه می‌دانستند. این انتقادات، گاه به‌حدی شدت گرفت که در مورد تدریس فلسفه، برچسب «درویش‌پروری» نیز به او نسبت داده شد. اما علامه هرگز از مواضع خود عقب ننشست. پاسخ او، نه در خطابه و دفاع، بلکه در تداوم تدریس و عمق اندیشه‌اش بود.

در همین بستر است که نقش تربیتی علامه روشن‌تر می‌شود. او نه تنها مدرس فلسفه بود، بلکه تربیت‌کننده‌ی نسلی از متفکران شد که هر یک، جریان‌ساز شدند. مرتضی مطهری، با نگرشی اجتماعی و عدالت‌محور، آموزه‌های فلسفی او را در عرصه‌ی عمومی وارد کرد. جوادی آملی و مصباح یزدی، با روش‌های متفاوت، به تقویت فلسفه‌ی اسلامی در نظام جمهوری اسلامی پرداختند. حتی شاگردانی که بعد‌ها با رویکرد‌های متفاوت و گاه منتقدانه به سنت روی آوردند، مانند دینانی، تحت تأثیر منش و روش علامه بودند.

علامه طباطبایی، نه به دنبال خلق «مکتب» بود و نه «ایدئولوژی» را هدف گرفت. او به روش می‌اندیشید. دغدغه‌اش بازسازی بنیان‌های تفکر دینی بود، نه تأسیس حزب یا جنبش. اما دقیقاً به همین دلیل، میراثش ماندگار شد؛ چراکه او فرهنگ اندیشیدن را تقویت کرد، نه فرهنگ اطاعت و تکرار را.

میراثی فراتر از زمان؛ اندیشه‌ای برای نسل‌های بعد

علامه طباطبایی، در سال‌های پایانی عمر، چهره‌ای به‌ظاهر دور از هیاهوی اجتماعی داشت. در روز‌های پرتلاطم انقلاب، نه در صف اول خطابه‌ها دیده می‌شد و نه در شعار‌های سیاسی نقشی داشت. اما این ظاهر، تصویر کاملی از جایگاه او نبود. بسیاری از جریان‌های فکری که در دهه‌ی پنجاه شمسی و پس از آن شکل گرفتند، از آموزه‌ها، روش و منش او الهام گرفتند. او، گرچه انقلابی به معنای سیاسی کلمه نبود، اما بنیان‌گذار نوعی تفکر بود که بعد‌ها پشتوانه‌ی نظری تحول اجتماعی شد.

بیشتر شاگردان برجسته‌ی او، در شکل‌گیری فکری جمهوری اسلامی نقش داشتند. برخی به تدوین قانون اساسی کمک کردند، برخی به سازمان‌دهی آموزش و پژوهش دینی پرداختند، و برخی به تدریس فلسفه اسلامی در دانشگاه‌ها و حوزه‌ها ادامه دادند. نفوذ فکری علامه، بی‌سر و صدا، در تار و پود نظام آموزشی ایران رسوخ کرد. آثاری، چون «بدایة الحکمة»، «نهایة الحکمة» و «اصول فلسفه و روش رئالیسم» به متون رسمی درسی بدل شدند. این تثبیت، البته جنبه‌ی انتقادی هم دارد. برخی از منتقدان، از این‌که فلسفه اسلامی در دهه‌های بعد بیش از اندازه به سنت حکمت متعالیه محدود شد، ابراز نگرانی کرده‌اند. آنان معتقدند که تنوع فکری و گفت‌و‌گو با دیگر سنت‌ها و مکاتب فلسفی، به حاشیه رانده شد.

با این‌همه، نمی‌توان نقش علامه را در بازآفرینی عقلانیت دینی انکار کرد. عقلانیتی که نه صرفاً ابزار درک متون دینی است، و نه جانشینی برای وحی؛ بلکه میانجی‌ای است میان انسان و حقیقت، میان فرد دیندار و جهان معاصر. او نشان داد که می‌توان به‌طور هم‌زمان وفادار به سنت بود و اهل پرسش، می‌توان دین را زیست و در همان حال آن را اندیشید، می‌توان با تاریخ گذشته در پیوند بود، اما نگاه به آینده داشت.

در حوزه‌ی تفسیر قرآن نیز، او روش تازه‌ای بنیان گذاشت. «تفسیر قرآن به قرآن» که در المیزان به‌کار بسته شده بود، تحولی در سنت تفسیر ایجاد کرد. این رویکرد، بر پیوستگی درونی آیات و برهانی‌سازی معانی تأکید داشت. به‌جای آن‌که هر آیه را جداگانه و براساس احادیث گاه متعارض و نامنسجم تفسیر کند، تلاش می‌کرد ساختار معنایی قرآن را درونی و سیستمی ببیند. این نگاه، گرچه با مخالفت‌هایی از سوی مفسران سنتی مواجه شد، اما راهی نو برای نوسازی تفسیر گشود.

نشانه‌های این تأثیرگذاری، تنها در نهاد‌های رسمی یا آموزش‌های فلسفی نبود. نوع مواجهه‌ی او با اندیشه‌ی غربی، با هانری کربن، فیلسوف فرانسوی، نقطه‌ی عطفی در گفت‌وگوی میان سنت اسلامی و فلسفه مدرن بود. کربن که تحت تأثیر عمیق اندیشه‌های طباطبایی قرار گرفت، بعد‌ها در اروپا نقش مهمی در شناساندن فلسفه شیعه ایفا کرد. جلسات منظم این دو اندیشمند، که در تهران و قم برگزار می‌شد، بیش از آن‌که جدالی نظری باشد، تلاشی مشترک برای رسیدن به زبان مشترکی در بیان مسائل هستی و معنا بود.

هم‌زمان، در فضای درونی حوزه نیز میراث او به شکل‌های گوناگون شکوفا شد. برخی شاگردان، راه عرفانی او را ادامه دادند؛ برخی بر جنبه‌های اجتماعی و سیاسی فلسفه تأکید کردند. حتی آنها که از منظومه‌ی فکری او فاصله گرفتند، در روش تفکر و استدلال، از مکتب او بهره‌مند بودند. این تنوع، گرچه در ظاهر، نوعی تفرق فکری به نظر می‌رسید، اما در باطن، نشانه‌ی غنای میراثی بود که علامه به‌جا گذاشت: میراثی باز، زایا و گشوده به آینده.

در عین حال، برخی منتقدان نیز به محدودیت‌های رویکرد او اشاره کرده‌اند. به‌ویژه در نسبت میان عقل و وحی، که در منظومه‌ی فکری علامه، گرایش به «عقلانیت مقید» دیده می‌شود. یعنی عقلی که در نهایت باید خود را با نصوص هماهنگ سازد و فراتر از آن، حق اظهار نظر ندارد. این نگاه، هرچند ریشه‌دار در سنت اسلامی است، اما از دیدگاه عقلانیت انتقادی مدرن، پرسش‌برانگیز است. برخی معتقدند که این عقلانیت، در بزنگاه‌های تاریخی، قدرت مقاومت در برابر تحجر را دارد، اما در گشودن افق‌های کاملاً نو، دچار محدودیت است.

با این همه، علامه طباطبایی در مقام یک فیلسوف، نه پیامبر اندیشه‌های نو، بلکه حافظ بنیاد‌های عقلانی ایمان بود. نقش او، نه در گسست از سنت، بلکه در ژرفا بخشیدن به آن بود. او نشان داد که فلسفه اسلامی، اگر به‌درستی فهم و بازاندیشی شود، هنوز هم توان رویارویی با پرسش‌های بزرگ انسان معاصر را دارد. از همین‌روست که نام او، نه در تاریخ‌نگاری‌های رسمی، بلکه در مسیر تربیت فکری نسل‌ها، در ذهن‌ها و گفت‌و‌گو‌های علمی، زنده مانده است.

در واپسین سال‌های عمر، گرچه جسم او فرسوده شده بود، اما ذهنش همچنان پرتپش بود. شاگردانش روایت کرده‌اند که در جلسات آخر، نگاهش آرام‌تر، اما ژرف‌تر شده بود؛ همانند کسی که راهی دراز را پیموده، پشت سر نگریسته، و مطمئن است که آن‌چه کاشته، ریشه دوانده است.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: تاریخ ایران
گوناگون
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۸:۱۳ - ۱۴۰۴/۰۲/۱۸
0
1
فلسفه و الهیات تا ابد به هم نمی رسند. این دو در ذات با هم در تضاد هستند. چه اصراری به این موضوع دارید؟
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۵۵ - ۱۴۰۴/۰۲/۱۹
0
1
هیچ ملا و آخوندی عملا نمی تونه فیلسوف باشه . فلسفه یعنی پرسشگری و شک به همه چیز !!!! اینا کاریکاتور فیلسوف بودن هستند وگرنه کدام سوال مهم بشر رو جواب دادن ؟ فقط در حوزه مذهب شیعه کار کردن . تمام هم و غم اینها همان باورهای شیعه بوده و هست . مصباح یزدی هم دور از جان مثلا فیلسوف بود ! نتیجه تمام عمرش این جمله بود : مردم چه حقی دارن !!!!!!!
انصافا اینها فیلسوف هستن یا واعظ منبری ؟
نظرات شما