تاریخ انتشار: ۲۱:۳۷ - ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۴
در رویداد۲۴ بخوانید:

مرتضی مطهری؛ عقلانیت در تراز سنت و زمانه

مرتضی مطهری، روحانی روشن‌اندیش و فیلسوفی ژرف‌نگر بود که در میانه قرن بیستم، عقلانیت دینی را از انزوا بیرون کشید و به گفت‌وگوی انتقادی با مدرنیته برد. او نه از سنت برید و نه فریفته غرب شد، بلکه کوشید راهی مستقل، اصیل و عقلانی برای تفکر اسلامی ترسیم کند. این مقاله، نگاهی تحلیلی به زندگی، اندیشه و میراث فکری این متفکر اثرگذار دارد.

بیوگرافی مرتضی مطهری

رویداد۲۴ |  در آغاز قرن چهاردهم خورشیدی، روستای فریمان خراسان زادگاه کودکی شد که بعد‌ها یکی از مهم‌ترین چهره‌های فکری و دینی ایران معاصر را رقم زد. مرتضی مطهری، فرزند شیخ محمدحسین مطهری، در سال ۱۲۹۸ شمسی در خانواده‌ای اهل علم و تقوا دیده به جهان گشود. پدرش عالمی اخلاقی، پرهیزگار و صاحب نفوذ در منطقه بود؛ مردی که با آمیختگی سنت‌های دینی و عرفی، تأثیری پایدار بر شخصیت پسرش گذاشت. خانه‌شان فضایی از ایمان، تفکر و تأمل در نصوص دینی داشت؛ چیزی که ذهن جوان مطهری را از همان دوران طفولیت با اندیشه‌های والا درگیر کرد.

مطهری، پس از طی تحصیلات ابتدایی در زادگاه خود، پا به حوزه علمیه مشهد گذاشت؛ اما عطش جست‌وجوگر او برای فهم ژرفای دین، او را به قم کشاند؛ شهری که در آن، شاگردی استادانی، چون آیت‌الله بروجردی، امام خمینی و به‌ویژه علامه طباطبایی را تجربه کرد. در درس‌های علامه بود که مطهری برای نخستین‌بار با فلسفه صدرایی به‌گونه‌ای جدی و روشمند روبه‌رو شد؛ فلسفه‌ای که بنیاد آن را «اصالت وجود» تشکیل می‌داد و مطهری را شیفته درآمیختگی عقل، شهود و ایمان ساخت.

مطهری خود می‌نویسد: «من از همان آغاز، شیفته تفکر بودم؛ فلسفه را نه زینتی ذهنی، بلکه مسیری برای کشف حقیقت می‌دانستم؛ حقیقتی که هم در عقل ریشه دارد و هم در وحی.» این نگاه، او را به چهره‌ای متمایز در میان طلاب حوزه بدل کرد؛ طلبه‌ای که هم به قرآن عشق می‌ورزید و هم آثار کانت و دکارت را با دقت می‌خواند. درحالی‌که بسیاری از هم‌نسلانش در دو قطب تحجر سنتی یا شیفتگی به غرب گرفتار بودند، مطهری سودای راهی سوم در سر داشت؛ راهی که در آن، سنت با عقلانیت مدرن گفت‌و‌گو کند، بی‌آنکه در برابر آن سر تسلیم فرود آورد.

جوانی او مصادف با دهه‌های پرتنش ۲۰ و ۳۰ شمسی بود؛ سال‌هایی که فضای ایران از تب‌وتاب‌های فکری، سیاسی و اجتماعی پر شده بود. از یک سو مارکسیسم و لیبرالیسم، ذهن جوانان دانشگاهی را تسخیر می‌کرد و از سوی دیگر، سنت دینی در تنگنای پاسخ‌گویی به جهان مدرن قرار داشت. مطهری، برخلاف بسیاری، نه درصدد انکار مدرنیته برآمد و نه خود را به دفاع بی‌چون‌وچرا از سنت واداشت. او کوشید تا با سلاح عقل، سنت را بازخوانی و با جهان جدید به‌گونه‌ای مسئولانه و نقادانه روبه‌رو شود.


بیشتر بخوانید: فیلسوف بی‌هیاهو؛ بررسی تحلیلی سلوک فکری علامه طباطبایی


در همان سال‌ها، مطهری تدریجا از یک طلبه جوان، به اندیشمندی تأثیرگذار بدل شد؛ کسی که با اعتمادبه‌نفس، در حوزه، دانشگاه، مسجد و انجمن‌های روشنفکری، با نسل جوان به گفت‌و‌گو می‌نشست و از امکان پیوند عقل و دین، فلسفه و ایمان، سنت و عدالت سخن می‌گفت. نخستین جرقه‌های پروژه فکری مطهری در همین سال‌ها شکل گرفت؛ پروژه‌ای که بعد‌ها به تبیین نظری انقلاب اسلامی، تربیت نخبگان متفکر دینی، و احیای عقلانیت در حوزه‌های علمیه منجر شد.

احیای حکمت، احیای عقل؛ مطهری و فلسفه صدرایی

برای فهم جایگاه مطهری در تاریخ تفکر معاصر ایران، باید به سنتی بازگشت که او خود را نه‌تنها وام‌دار آن می‌دانست، بلکه سودای تجدید حیات آن را در سر داشت: فلسفه اسلامی، به‌ویژه در قالب حکمت متعالیه ملاصدرا. در دوره‌ای که بسیاری از روشنفکران ایرانی فلسفه اسلامی را میراثی فرسوده، غیرکارآمد و ناکارآمد برای پاسخ‌گویی به مسائل زمانه می‌دانستند، مطهری بر آن بود تا نشان دهد این سنت، اگر به‌درستی فهم و بازخوانی شود، ظرفیتی عظیم برای مواجهه با پیچیدگی‌های فکری، معرفتی و اخلاقی عصر جدید دارد.

مطهری، در این مسیر، بیش از هر کس، متأثر از استادش علامه طباطبایی بود؛ فیلسوفی ژرف‌اندیش که با نگاه نقادانه و تحلیلی، آموزه‌های ملاصدرا را از لایه‌های تکرار و تقلید بیرون کشید و به متن گفت‌و‌گو‌های جدید فلسفی وارد کرد. مطهری، نه‌تنها این سنت را تکرار نکرد، بلکه کوشید با زبان روز، منطق آن را شرح دهد، قوت‌ها و کاستی‌هایش را بشکافد و آن را به عنوان یک «فلسفه زنده» به جامعه علمی و دینی معرفی کند.

یکی از اصلی‌ترین مفاهیمی که مطهری بر آن تأکید داشت، مفهوم «اصالت وجود» بود؛ اصلی که محور بنیادین حکمت متعالیه محسوب می‌شود. از منظر او، این اصل، نه‌فقط نقطه تمایز فلسفه اسلامی از سایر مکاتب، بلکه بنیان‌بخش نوعی نگاه به انسان، هستی، اخلاق و سیاست است. در نگاه مطهری، فلسفه صدرایی به دلیل توانایی‌اش در ترکیب عقل، شهود و وحی، می‌تواند به‌گونه‌ای جامع، به پرسش‌های هستی‌شناسانه و ارزشی بشر پاسخ دهد؛ پرسش‌هایی که بسیاری از مکاتب فلسفی غربی، به‌ویژه در عصر پساانسان‌گرایی، از پاسخ‌گویی به آنها ناتوان مانده‌اند.

مطهری در آثار خود از جمله شرح منظومه، اصول فلسفه و روش رئالیسم و عدل الهی، مفاهیم دشوار فلسفی مانند وجود ذهنی، حرکت جوهری، اتحاد عاقل و معقول، قوه و فعل، و مراتب تشکیکی وجود را با زبانی نسبتا روشن، در معرض مخاطب قرار داد. هدف او نه فقط آموزش فلسفه، بلکه تغییر شیوه اندیشیدن بود؛ تبدیل عقل به ابزار مواجهه با واقعیت، نه صرفاً وسیله‌ای برای جدل و حفظ سنت. او بر این باور بود که: «فلسفه اسلامی، اگر در جایگاه واقعی‌اش بنشیند، نه یک دانش انتزاعی، بلکه نوعی زیستن مبتنی بر حقیقت است؛ زیستی که عقل را با معنا، و معنا را با هستی پیوند می‌دهد.»

در فضای آن روز حوزه‌ها که فلسفه، همچون دانشی مشکوک یا حتی «بدعت‌آمیز» تلقی می‌شد، ایستادگی مطهری بر ترویج فلسفه و علوم عقلی، حرکتی رادیکال و تحول‌آفرین بود. به‌خصوص آنجا که او از محدود کردن تعلیم حوزه به فقه و اصول انتقاد می‌کرد و تأکید می‌نمود که برای پاسخ به شبهات جدید، چاره‌ای جز احیای فلسفه و الهیات نداریم. او فلسفه را «روح دین» می‌دانست و بار‌ها می‌گفت که اگر دین، عقلانیت را از دست بدهد، به افسانه بدل خواهد شد.

اما مطهری به‌هیچ‌وجه یک سنت‌گرا یا محافظه‌کار فلسفی نبود. او سنت فلسفی اسلامی را «زنده» می‌دید، اما زنده‌بودن را نه در تکرار گذشته، بلکه در قدرت انطباق، پاسخ‌گویی و بازاندیشی آن جست‌و‌جو می‌کرد. در نگاه او، سنت باید نقاد خود باشد تا بتواند در برابر جهان مدرن، حرفی تازه و معتبر داشته باشد.

از این رو، او به همان میزان که از مکتب صدرایی دفاع می‌کرد، در پی اصلاح و بازسازی آن نیز بود. او نقد‌هایی جدی به برخی آموزه‌های مکتب مشاء، اشراق و حتی به برداشت‌های سنتی از حکمت متعالیه داشت و بار‌ها در آثارش تأکید می‌کرد که فلسفه، حتی فلسفه اسلامی، بدون نقد، جمود خواهد آورد. نکته مهم دیگر در منظومه فکری مطهری، تلاش او برای دفاع از «رئالیسم فلسفی» در برابر مکاتب نسبی‌گرا و ایدئالیستی غرب بود. به باور او، حقیقت امری عینی و مستقل از ذهن است و عقل، با تمام توانش، می‌تواند آن را درک کند؛ اما این عقل، نباید از وحی و شهود دینی جدا افتاده باشد. او در اینجا نیز در مسیر مکتب صدرایی حرکت می‌کرد؛ مکتبی که عقل و ایمان را نه در تقابل، بلکه در امتزاج می‌دید.

در برابر مدرنیته؛ عقلانیت نقاد و نقد عقلانیت غربی

مرتضی مطهری، برخلاف بسیاری از هم‌روزگارانش، مواجهه با مدرنیته و فلسفه غرب را از موضعی شتاب‌زده، انفعالی یا ستیزه‌جو آغاز نکرد. او نه در دام «غرب‌زدگی فکری» افتاد و نه به سادگی به ورطه نفی کلیت تمدن غرب غلتید. روش او، نوعی تعامل انتقادی بود؛ مواجهه‌ای عقلانی، ساختارمند و از درون سنت، که به‌ویژه در دهه‌های میانی سده بیستم، در فضای فکری ایران رویکردی کم‌سابقه و درخشان محسوب می‌شد.

مطهری، فلسفه غرب را «جدی» می‌گرفت؛ به این معنا که آن را هم‌عرض فلسفه اسلامی، شایسته مطالعه، نقد، دیالوگ و حتی تأثیر می‌دانست. او آثار کانت، دکارت، هیوم، مارکس و راسل را خوانده بود و آنها را به‌مثابه نظام‌هایی فلسفی می‌دید که می‌توانند آموزنده، اما هم‌زمان، نیازمند نقد و بازخوانی باشند. در چنین فضایی بود که پروژه فکری او در حوزه نقد فلسفه غربی، به‌ویژه با نگارش و تدریس کتاب‌هایی، چون اصول فلسفه و روش رئالیسم، عینیت بیشتری یافت.

در این کتاب و دیگر آثار مرتبط، مطهری بر مبنای سنت فلسفی صدرایی، کوشید نشان دهد که فلسفه مدرن غربی، به‌ویژه از دوره کانت به بعد، دچار نوعی «انحراف معرفتی» شده است؛ انحرافی که خود را در دو جلوه اصلی نشان می‌دهد: یکی نسبی‌گرایی و شکاکیت معرفتی، و دیگری حذف متافیزیک و معنویت از گستره اندیشه انسانی. او می‌نویسد: «فلسفه غربی در سده‌های اخیر، گرفتار نوعی پراگماتیسم و نسبی‌گرایی شده است. انسانِ مدرن، به جای جست‌وجوی حقیقت، به سودمندی و منفعت‌گرایی رو آورده است. این مسیر، در نهایت، راه را بر معرفت یقینی، اخلاق مطلق و ایمان دینی می‌بندد.»

مطهری، با تأکید بر مفهوم «رئالیسم»، کوشید تا در برابر این روند بایستد؛ یعنی فلسفه‌ای را پی‌ریزی کند که به وجود عینی و مستقل واقعیت باور دارد، و عقل را ابزار کشف این واقعیت بداند؛ عقلی که اگر با شهود، وحی و حکمت الهی همراه شود، می‌تواند هم پاسخ‌گوی نیاز‌های معرفتی بشر باشد و هم او را به‌سوی معنا و نجات سوق دهد.

نقد مارکسیسم؛ ماده‌گرایی بی‌روح

مطهری، یکی از مهم‌ترین چهره‌های ضد مارکسیستی در ایران معاصر بود؛ اما نقد او نه از جنس سیاسی و امنیتی، بلکه عمیقاً فلسفی و معرفتی بود. او مارکسیسم را نه صرفاً به عنوان ایدئولوژی رقیب، بلکه به‌مثابه دستگاهی تئوریک با پایه‌های متافیزیکی و معرفت‌شناختی بررسی می‌کرد. در نقدهایش، به آثار کلاسیک مارکس، انگلس و لنین ارجاع می‌داد و با تحلیل مبانی ماتریالیسم دیالکتیک، می‌کوشید نشان دهد که این مکتب، با نفی امر غیرمادی، حقیقت را به ابزاری برای منازعه طبقاتی تقلیل می‌دهد.

مطهری با صراحت می‌نویسد: «ماتریالیسم، اگرچه در نقد نظام سرمایه‌داری و حمایت از عدالت اجتماعی حرف‌هایی برای گفتن دارد، اما، چون به جنبه‌های روحی، اخلاقی و متافیزیکی انسان بی‌اعتناست، در نهایت به انکار کرامت انسانی و خالی‌شدن معنای زندگی منجر می‌شود.»

در آثارش، بار‌ها به این نکته اشاره می‌کند که مارکسیسم انسان را موجودی صرفاً اقتصادی می‌بیند؛ موجودی که انگیزه‌هایش، محدود به تولید، مالکیت و روابط طبقاتی است. از نظر او، این فروکاهش‌گرایی، ظلمی معرفتی به انسان است؛ چرا که بخش عظیمی از تجربه زیسته انسان، شامل عشق، ایمان، اخلاق، هنر و معنا را بیرون از مدل تبیینی مارکسیستی قرار می‌دهد.

نقد ایدئالیسم؛ ذهن‌گرایی بی‌جهت

مطهری در عین حال، از سوی دیگر طیف فلسفه غرب نیز غافل نبود. او نسبت به ایدئالیسم آلمانی، به‌ویژه آرای کانت، فیشته و هگل، دیدگاهی انتقادی داشت. به باور او، ایدئالیسم، با فروکاستن واقعیت به ذهن و معرفت به ادراک فردی، راه را بر کشف حقیقت عینی بسته است و انسان را درون ذهن خویش حبس کرده است: «فلسفه‌ای که همه چیز را به ذهن و ادراک تقلیل دهد، در نهایت، حتی دین را نیز از عینیت تهی می‌کند و آن را صرفا به احساس شخصی بدل می‌سازد.»

مطهری، ایدئالیسم را آغازی برای نسبی‌گرایی مدرن می‌دانست؛ جریانی که به‌ویژه در قرن بیستم، با رشد پدیدارشناسی، ساختارگرایی و پست‌مدرنیسم، اوج گرفت. او می‌دید که در این چشم‌انداز، نه‌تنها واقعیت، بلکه اخلاق، دین، حقیقت و انسان نیز به مفاهیمی شناور و نامتعین بدل شده‌اند؛ مفاهیمی که دیگر مرجعیت ثابتی ندارند.

در برابر این دو جریان غالب در فلسفه غرب _ ماده‌گرایی و ذهن‌گرایی _ مطهری بر موضع «رئالیسم فلسفی اسلامی» ایستادگی می‌کرد. رئالیسمی که به باور او، هم واقعیت عینی را به رسمیت می‌شناسد و هم امکان درک آن را به عقل انسان می‌دهد؛ البته عقلی که با وحی الهی، شهود عرفانی و حکمت دینی هم‌نفس است: «ما نه به نفی تجربه و علم باور داریم و نه به انکار متافیزیک. عقل، وقتی آزاد باشد و با وحی آمیخته شود، نه تنها حقیقت را درمی‌یابد، بلکه انسان را نیز در مسیر تکامل و قرب الهی هدایت می‌کند.»

مطهری تلاش می‌کرد از این رهگذر، فلسفه اسلامی را به جایگاه مواجهه‌ای فعال، مسئولانه و خلاق با مدرنیته بازگرداند. او سنت را نه دژی بسته و غیرقابل نقد، بلکه خزانه‌ای سرشار از اندیشه‌های ژرف می‌دانست که باید آن را در معرض پرسش‌های نو قرار داد و از نو معنا کرد.

عقلانیت و رسالت؛ مطهری در میان حوزه، دانشگاه و جامعه

مرتضی مطهری نه‌فقط فیلسوفی در خلوت کتاب و درس، بلکه آموزگاری در میدان بود؛ متفکری که خود را در قبال سرنوشت جامعه دینی، مسئول می‌دانست. در دوره‌ای که بسیاری از اهل علم، از ترس سیاست یا تنبلی در اندیشه، از ورود به عرصه عمومی پرهیز می‌کردند، مطهری، با قامتی استوار، هم در حوزه، هم در دانشگاه و هم در بطن جامعه ظاهر شد.

او، برخلاف برخی روحانیون سنت‌گرا، باور داشت که اگر نهاد دین نتواند با مسائل زمانه وارد گفت‌وگوی عقلانی و منصفانه شود، یا به ابزاری برای توجیه قدرت بدل می‌شود، یا به حاشیه رانده خواهد شد. از این رو، عقلانیت دینی، برای او تنها یک مسئله معرفتی نبود؛ بلکه رسالتی اجتماعی و تاریخی بود.

مطهری در نقد نظام سنتی آموزش حوزه، صراحت داشت. او بار‌ها تأکید می‌کرد که تمرکز افراطی بر فقه و اصول، بدون توجه به فلسفه، کلام، تفسیر و علوم انسانی، حوزه‌ها را از توان پاسخ‌گویی به پرسش‌های جدید بازمی‌دارد. او با تدریس فلسفه اسلامی در دانشگاه تهران و سخنرانی‌های گسترده در انجمن‌های علمی، پلی میان حوزه و دانشگاه ساخت؛ پلی که در آن، عقلانیت، گفت‌و‌گو و آزاداندیشی، کلید‌های عبور از بحران معنا و گسست‌های معرفتی بودند. مطهری خود می‌گفت: «دانشگاه اگر از حکمت اسلامی بهره نگیرد، در برابر بحران معنا تنها می‌ماند؛ و حوزه، اگر از دانشگاه فاصله بگیرد، در انزوا می‌پوسد.»

او یکی از نخستین روحانیونی بود که به فضای دانشگاه نه‌تنها ورود کرد، بلکه آن را جدی گرفت؛ با دانشجویان درباره فلسفه، تاریخ اسلام، عدالت، زن، آزادی و غرب سخن گفت و کوشید ذهن نسل جوان را از دوقطبی «تحجر یا انکار دین» نجات دهد. در این میان، نقش او در شکل‌گیری جریان «روشنفکری دینی» در ایران بسیار برجسته است؛ جریانی که کوشید آموزه‌های دینی را با دغدغه‌های انسان مدرن هماهنگ سازد، بی‌آنکه به ابتذال عرفی یا ایدئولوژی صرف فروبپاشد.

مطهری، به عنوان یکی از نظریه‌پردازان اولیه انقلاب اسلامی، در همان سال‌های پیش از پیروزی، در خط مقدم تأملات درباره نسبت دین و سیاست قرار داشت. اما برخلاف برخی جریانات انقلابی، هیچ‌گاه فریفته قدرت نشد. دغدغه اصلی او، تبیین مبانی نظری برای نظامی دینی بود که بتواند در برابر استبداد، بی‌عدالتی و جهل مقاومت کند؛ نظامی که عقلانیت را با شریعت، و عدالت را با ایمان پیوند دهد.

او با صراحت از ضرورت اصلاح در نهاد روحانیت، بازنگری در مناسبات سنتی، و مبارزه با تحجر دفاع می‌کرد: «روحانیت، اگر نقد را تاب نیاورد، اگر عقلانیت را واگذارد، اگر به عدالت اجتماعی بی‌اعتنا شود، از روح دین فاصله می‌گیرد.»

او بار‌ها هشدار می‌داد که دین، اگر به عدالت بی‌اعتنا شود، از درون تهی خواهد شد: «اسلام، دین عدالت است. هر جا عدالت قربانی قدرت و ثروت شود، آن‌جا دیگر اسلام نیست؛ نامی بیش نیست.»

میراث مطهری، چیزی بیش از مجموعه‌ای از کتاب‌ها و سخنرانی‌هاست. او با بیش از پنجاه اثر در زمینه‌های مختلف فلسفه، کلام، تاریخ، تفسیر و اخلاق، بنایی نظری برای بخشی از تفکر دینی معاصر ایران بنیان گذاشت. اندیشه‌های او مبنای بخشی از نظام آموزشی حوزه و دانشگاه شد، و همچنان در منازعات فکری امروز، منشأ الهام یا نقد است.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: تاریخ ایران
نظرات شما