تاریخ انتشار: ۰۰:۳۴ - ۲۴ مرداد ۱۴۰۴
تعداد نظرات: ۲ نظر
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد؛

روایت نبرد در دو جبهه دشمن و حکومت خودی | لنینگراد چگونه دوام آورد؟

در دل محاصره‌ای مرگبار، مردم لنینگراد باید همزمان با ارتش نازی و سایه سنگین حکومت خودی بجنگند. داستان این شهر، روایتی است از بقا، هنر و ایستادگی در دو جبهه.

 روایت نبرد با ارتش دشمن و سرکوب سنگین حکومت خودی | لنینگراد چگونه دوام آورد؟

رویداد ۲۴| شهر هنوز در خواب آخرین روز‌های تابستان بود که بامداد ۸ سپتامبر ۱۹۴۱، صدای نخستین گلوله‌های آلمانی بر فراز لنینگراد پیچید. «عملیات بارباروسا» اینک به قلب شهر رسیده بود و هزاران خانواده را بی‌خبر از سرنوشت، در کام وحشت رها می‌کرد. تنها یک هفته قبل، آخرین قطار پناهندگان از شهر خارج شده بود. بسیاری در شتاب فرار، گیر افتادند و نتوانستند بگریزند؛ کودکان و سالمندان، در قطار‌هایی که به امید رهایی می‌دویدند، از خانه و ریشه خود جدا شدند. با بسته‌شدن همه جاده‌ها و خطوط راه‌آهن، لنینگراد عملاً به زندانی بزرگ بدل شد. ارتش آلمان با سه میلیون سرباز و هزاران تانک، دایره محاصره را تنگ‌تر می‌کرد.

در خیابان‌های غبارگرفته، خبر سقوط شهر‌های اطراف و بسته‌شدن «راه زندگی» دهان‌به‌دهان می‌گشت، اما کمتر کسی باور داشت این محاصره به طولانی‌ترین و سهمگین‌ترین محاصره تاریخ بدل شود. بیش از دو سال و نیم، شهر و ساکنانش از جهان بریدند؛ اما دشمن بیرون تنها مصیبت آنان نبود. سایه سنگین حکومت شوروی، با دستگاه امنیتی و سرکوبگری بی‌امان، زندگی را از درون هم تلخ‌تر می‌کرد. از همان آغاز، کمیته‌های دفاع شهری و پلیس مخفی NKVD، تمام شئون شهر را زیر نظر گرفتند. هر خانه و صف نان، هر حلقه دوستان و جمع کوچک خانوادگی، می‌توانست تحت نظر و گزارش خبرچین‌ها قرار گیرد. حتی یک آه یا شوخی، ممکن بود به بهای آزادی یا جان تمام شود.

زندگی در سرما، قحطی و تردید؛ نبرد روزانه با مرگ

محاصره فقط در آمار خلاصه نمی‌شد. زندگی روزانه به معنای واقعی، یک نبرد فرساینده برای زنده‌ماندن بود. با آمدن زمستان و سقوط دما تا منفی سی‌وپنج درجه، ذخایر غذایی به سرعت ته کشید و سهمیه نان، اندک و تلخ شد: ۱۲۵ گرم نان تیره برای هر نفر که بیشتر خاک‌اره و سلولز بود تا آرد. برای بسیاری، همین اندک هم دست‌نیافتنی بود. صف‌های طولانی، آن هم در سرمای استخوان‌سوز و زیر برف، اغلب بی‌نتیجه می‌ماند. کودکان و سالمندان، ساعت‌ها برای تکه‌ای نان منجمد در صف می‌لرزیدند و گاه پیش از رسیدن نوبت، از پا درمی‌آمدند. خانه‌ها بی‌برق و بی‌سوخت، با آب‌هایی که باید با تبر از دل یخ رود نوا بیرون کشیده می‌شد. بیماری، سوتغذیه و تیفوس در محلات پخش شد.

در این فضای هولناک، سرکوب از درون هم تشدید شد. هر نشانه‌ای از انتقاد یا حتی گلایه، تهدیدی علیه وحدت ملی تلقی می‌شد و به بازداشت و تبعید می‌انجامید. مردم مجبور بودند با دو چهره زندگی کنند: یکی برای مقابله با قحطی و سرما، و دیگری برای در امان ماندن از نگاه مأموران امنیتی. روایت‌های بازماندگان نشان می‌دهد ترس از دشمن داخلی، گاه از وحشت مرگ و بمباران هم پیشی می‌گرفت. پرستاری از حومه لنینگراد نوشته است: «ما فقط از گرسنگی نمی‌ترسیدیم. بیشتر از حرف زدن و حتی فکر کردن می‌ترسیدیم. هر کسی می‌توانست گزارش تو را بدهد؛ و گزارش یعنی مرگ.»

در این روزها، صف نان به نمادی از رنج بدل شد: چهره‌های لاغر و فرسوده، دستان یخ‌زده و ساعت‌ها انتظار زیر برف. گاهی حتی پیش از رسیدن نوبت، آدم‌ها در صف جان می‌دادند و جنازه‌ها کنار بقیه می‌افتاد. برای گرما، هرچه بود سوزاندند: کتاب، مبلمان، پارچه‌های نفیس و حتی آثار هنری و پیانو. النا اسکریابینا، معلم اهل لنینگراد، در خاطراتش می‌نویسد: «خانه‌مان را به بهای چند ساعتی گرما سوزاندیم. بعد از آن، فقط دیوار‌ها مانده بود و سکوت.»

گسترش مرگ و شکستن مرز انسانیت

قحطی، همراه با موج بیماری و فروپاشی جسمی شهر آمد. با کاهش مقاومت بدن، تیفوس، سرمازدگی، نارسایی کلیوی و بیماری‌های عفونی شایع شد. بسیاری حتی نیروی رفتن تا سرویس بهداشتی را هم نداشتند. اما فراتر از درد جسم، مرگی خاموش و تدریجی مردم را از درون می‌فرسود: بی‌حسی مطلق، جایی که اشک هم نمی‌آمد و حتی مرگ عزیزان، بی‌واکنش می‌ماند.

شاید هولناک‌ترین تصویر محاصره، شیوع آدم‌خواری بود. طبق اسناد رسمی، فقط در سه ماه اول ۱۹۴۲ بیش از دو هزار پرونده آدم‌خواری تشکیل شد. مادران، پدران یا همسایگان برای تکه‌ای گوشت یا سوپی گرم، مرز‌های اخلاق را پشت سر گذاشتند. حکومت سعی می‌کرد این وقایع را مخفی نگاه دارد و هم‌زمان با شدت مجازات کند تا هم وحشت را کنترل کند و هم خبر به بیرون درز نکند. اما آدم‌خواری فقط نشانه سقوط نبود؛ روایت‌هایی هست از کسانی که با وجود گرسنگی، حاضر نشدند به آن تن دهند و جان خود را در این راه گذاشتند.

حکومت و روایت؛ سانسور رنج، تبلیغ قهرمانی

در میانه قحطی و مرگ، دولت شوروی سیاستی دوگانه پیش گرفت: از یک سو با تبلیغات گسترده، تنها از قهرمانی، ایثار و پیروزی سخن می‌گفت و قحطی و مرگ را به حاشیه راند؛ از سوی دیگر، با پلیس مخفی و جو رعب، کوچک‌ترین نشانه ناامیدی یا ابراز احساسات را جرم می‌دانست. بسیاری از مردم، حتی سال‌ها پس از پایان محاصره، جرئت بیان رنج خود را نداشتند.

دفترچه‌ها و یادداشت‌های مخفی مردم، که از چشم سانسورچیان دور مانده بود، بعد‌ها به اسناد حقیقی آن دوران تبدیل شد؛ گواهی که نشان می‌دهد مردم لنینگراد، زیر بار قحطی و سرکوب، همزمان با دو دشمن می‌جنگیدند: دشمنی بیرونی و سکوتی تحمیل‌شده از درون. با بهار، وضعیت اندکی بهبود یافت، اما زخم‌های روانی و اجتماعی تا دهه‌ها باقی ماند. بسیاری خانواده‌ها سال‌ها بعد نیز از گفتن آنچه دیده یا کرده بودند ابا داشتند. کابوس قحطی و مرگ، به حافظه جمعی لنینگراد بدل شد؛ حافظه‌ای که تا امروز زنده است.

در پایان، زمستان قحطی و محاصره لنینگراد، به یکی از عمیق‌ترین تجربه‌های انسانی تاریخ تبدیل شد؛ جایی که انسانیت زیر دو سنگ آسیاب_دشمن بیگانه و حکومت سرکوبگر_آزمایش شد. این بخش، عصاره رنج و حماسه یک ملت است؛ بهایی که مردم عادی برای بقا و امید پرداختند.

فرهنگ، شعر و موسیقی: سنگر نهایی روح


بیشتر بخوانید: بروکراسی سرکوب چگونه کار می‌کند؟ | بازخوانی دوران استالین از وعده‌های انقلاب تا «وحشت بزرگ»


در شهری که خیابان‌هایش با برف و خون پوشیده بود، که نان از طلا کمیاب‌تر و سکوتی مرگ‌آلود بر شهر حاکم بود، چه جایی برای شعر و موسیقی می‌ماند؟ شگفت آن‌که پاسخ مردم لنینگراد این بود: فرهنگ، آخرین سنگر زنده‌ماندن ماست. در لنینگرادِ محاصره‌شده، فرهنگ دیگر سرگرمی یا تجمل نبود، بلکه آخرین پناه روح بود. وقتی غذا و گرما نبود، مردم برای زنده ماندن به معنا نیاز داشتند—و این معنا را نه دولت و نه ارتش، بلکه واژه، نت و تصویر به آنان می‌بخشید.

اولگا برگولتس، شاعر برجسته‌ی این مقاومت، در لحظاتی که گلوله‌ها می‌بارید و دیوار‌ها فرو می‌ریخت، پشت میکروفن رادیو می‌ایستاد و شعر می‌خواند. او یادآوری می‌کرد مردم رنج می‌کشند، اما هنوز می‌توانند دوست بدارند، ببخشند و زنده بمانند. در یکی از شعرهایش خطاب به زنان لنینگراد می‌گوید:

«با دست‌های لرزان، اما مصمم

برف‌ها را کنار می‌زنید

و نان را میان کودکان تقسیم می‌کنید.

سهم خود را می‌بخشید

و قلب‌های گرسنه را با امید سیراب می‌کنید.»

برگولتس خود از قحطی و فشار حکومت در امان نماند؛ شعرهایش سانسور شد و تحت بازجویی قرار گرفت، اما صدایش زنده ماند و شعار جاودانه لنینگراد شد: «هیچ‌کس فراموش نشده، هیچ چیز فراموش نشده است.»

سمفونی مقاومت: شوستاکوویچ و هنر در میانه قحطی

در شب‌های یخ‌زده ۱۹۴۲، صدای تمرین ارکستر از تالار فیلارمونیک شهر شنیده می‌شد؛ باورنکردنی بود که ارکستر لنینگراد، در میان قحطی و مرگ، سمفونی اجرا کند. دمیتری شوستاکوویچ، آهنگساز بزرگ، با خانواده‌اش در محاصره بود، اما پشت پیانوی نیمه‌خراب، با دستان یخ‌زده، سمفونی شماره ۷ را نوشت؛ قطعه‌ای که به «سمفونی لنینگراد» شهرت یافت و به نماد جهانی مقاومت فرهنگی تبدیل شد.

اجرای آن سمفونی نیز معجزه بود: بسیاری از نوازندگان بر اثر گرسنگی مرده بودند؛ برای تکمیل ارکستر، سربازان، کارگران و هر فردی که سازی می‌نواخت به کار گرفته شد. تمرین‌ها با نوازندگانی انجام می‌شد که گاهی وسط اجرا، از شدت ضعف بی‌هوش می‌شدند. پزشکانی کنار صحنه حضور داشتند تا نوازندگان را احیا کنند.

در روز اجرا، شهر در سکوت فرو رفت و صدای سمفونی از بلندگو‌ها در سراسر خیابان‌ها، پناهگاه‌ها و حتی سنگر‌ها پخش شد. سربازان آلمانی آن سوی رود نوا با شگفتی گوش می‌دادند.

شهر هنوز نفس می‌کشید و تسلیم نشده بود. شوستاکوویچ نوشت: «این سمفونی را برای مردمی نوشتم که آن زمستان لعنتی، با غرور و گرسنگی و ایمان جنگیدند. این، موسیقی مقاومت است.»

هنر‌های دیگر؛ زندگی در پناه خاطره و تصویر

فراتر از شعر و موسیقی، مردم به هنر‌های دیگر نیز چنگ زدند تا از جنون نجات یابند. تئاتر‌ها با امکانات ابتدایی و بدون گرما، همچنان فعال بودند و نمایش‌هایی اجرا می‌کردند که موضوعشان نه قهرمانی کلیشه‌ای، بلکه رنج و امید انسانی بود.

در همان ایام، هنرمندانی، چون تاتیانا گوماچوا، با مداد و زغال، صحنه‌هایی از قحطی و صف نان و کودکان یتیم را ثبت کردند؛ آثاری که بعداً به گنجینه‌های تاریخی بدل شد و روایت رسمی دولت شوروی را به چالش کشید.

کتابخانه‌ها نیز پناهگاهی برای روح بودند؛ بسیاری از بازماندگان نوشتند که در تاریک‌ترین ماه‌ها، خواندن چند صفحه از داستایفسکی یا تولستوی برایشان همچون وعده‌ای گرم از غذا بود. شب‌ها، پدر و مادر‌ها برای کودکانشان قصه می‌خواندند—نه فقط برای خواباندن، بلکه برای زنده نگه داشتن معنا و حافظه. قصه، مرز دیوانگی و امید بود.

سانسور و جنگ بر سر حافظه

حکومت استالینی از قدرت فرهنگ و خاطره هراس داشت. مأموران NKVD در کنار صف‌های غذا و کتابخانه‌ها، مراقب نویسندگان و هنرمندان بودند. بسیاری از نویسندگان و شاعران، به‌ویژه آنان که خاطرات تلخ و ضدقهرمانانه نوشتند، ممنوع‌القلم یا سانسور شدند. حتی شوستاکوویچ با همه شهرتش تحت نظر بود و نسخه اصلی سمفونی‌اش پس از جنگ سانسور و نسخه رسمی آن دست‌کاری شد. این سانسور ادامه همان محاصره بود: این‌بار نه محاصره غذایی، بلکه محاصره حافظه و زبان. دولت می‌خواست مردم فقط قهرمان باشند، اما آنچه هنرمندان و بازماندگان نوشتند، واقعیتی انسانی و زخم‌خورده را ثبت کرد: مردمی خسته، آسیب‌دیده، اما هنوز امیدوار. در سال‌های بعد، نبردی خاموش، اما سرنوشت‌ساز آغاز شد: نبرد برای تصاحب حافظه جمعی. حکومت با ساختن یادمان‌ها، مدال‌ها، فیلم‌ها و جشن‌های سالگرد، سعی داشت محاصره را تنها به افسانه‌ای قهرمانانه بدل کند و رنج‌های روزمره، اضطراب‌های روانی و خاطرات تلخ مادران و کودکان را به حاشیه براند.

اما حافظه، همیشه تابع فرمان نیست. بازماندگان، خاطرات خود را مخفیانه و گاه بی‌اجازه می‌نوشتند و میان دوستان و خانواده دست‌به‌دست می‌کردند. خاطرات زنان خانه‌دار، پرستاران و شاعران، چیز‌هایی را حفظ می‌کرد که حکومت می‌خواست فراموش شود.

بازسازی حقیقت: موزه‌ها و ادبیات بعد از فروپاشی

پس از فروپاشی اتحاد شوروی، تلاش برای بازسازی حافظه عمومی آغاز شد. موزه‌هایی در سن‌پترزبورگ ساخته شد که برخلاف گذشته، از رنج‌ها، تضاد‌ها و پیچیدگی انسانی محاصره گفتند. در این موزه‌ها، دفترچه‌های جیره‌بندی، نقاشی کودکان و حتی نامه‌های زمان محاصره به نمایش گذاشته می‌شود؛ دمای سالن پایین نگه داشته شده تا بازدیدکننده، حتی لحظه‌ای تلخی آن روز‌ها را حس کند. بر دیواری نوشته‌اند: «اینجا هیچ‌کس فراموش نشده است.»

محاصره لنینگراد فقط یک فاجعه نظامی نبود؛ رویدادی بود که در حافظه ملت روسیه حک شد و نزاعی ماندگار بر سر حقیقت آن شکل گرفت_میان دولت و مردم، میان قهرمانی و درد، میان یاد و فراموشی.

اما مردم لنینگراد با شعر، دفترچه، تصویر و خاطره، اجازه ندادند آنچه بر آنان گذشت صرفاً دروغی باشکوه باشد. آنها دانستند گاهی، یادآوری، خود نوعی عدالت است؛ و شاید راز پایداری این شهر نیز همین باشد: ایستادگی نه فقط در برابر گلوله، بلکه در برابر فراموشی.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: تاریخ جهان
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۲۲ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۴
0
3
چه آشنا.
عادل
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۰۱ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۵
1
0
خداوند بزرگ از جنایات اسرایل صبرش تمام شده
نظرات شما