ظهور، صعود و سقوط سید جعفر پیشهوری بر اساس اسناد اتحاد شوروی

رویداد۲۴ | تاریخ معاصر ایران و آذربایجان، چهرههای بحثبرانگیز بسیاری به خود دیده است، اما کمتر کسی را میتوان یافت که سرنوشتش، چون سید جعفر پیشهوری، با تار و پودی از آرمانخواهی، قدرتطلبی، وابستگی ایدئولوژیک و در نهایت، قربانی شدن در بازی بزرگ قدرتهای جهانی در هم تنیده شده باشد. او که در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم، نامش لرزه بر اندام سیاستمداران تهران و دیپلماتهای لندن و واشنگتن میانداخت، تنها یک رهبر محلی شورشی نبود؛ او تجسم نقطهی تلاقی استراتژیهای توسعهطلبانه استالین و ناسیونالیسم سرخوردهی آذربایجان پس از دوران رضاشاه بود.
پیشهوری شخصیتی پیچیده داشت. او یک کمونیست کهنهکار بود که طعم زندانهای طولانی رضاشاه را چشیده بود، روزنامهنگاری بود که قلمی تند و آتشین داشت، و سیاستمداری بود که گمان میکرد میتواند با تکیه بر «برادر بزرگ شمالی»، رویای خودمختاری و عدالت اجتماعی را در آذربایجان محقق کند. اما آنچه او نمیدانست، یا شاید دیر فهمید، این بود که در شطرنج بیرحمانه استالین، او نه یک «شاه»، بلکه «پیادهای» بود که قربانی کردنش برای مات کردن حریف در جبههای دیگر، امری اجتنابناپذیر مینمود.
از زندان قصر تا قلب تبریز
سید جعفر پیشهوری (جوادزاده) محصول دوران پرتلاطم مشروطه و سپس سرخوردگیهای پس از آن بود. او که سابقه فعالیت در جمهوری سوسیالیستی گیلان (جنبش جنگل) و سالها اقامت در قفقاز را داشت، کمونیسم را نه فقط به عنوان یک تئوری اقتصادی، بلکه به عنوان ابزاری برای رهایی ملل تحت ستم میدید. پس از اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ و سقوط رضاشاه، پیشهوری از زندان آزاد شد. او ابتدا کوشید تا در چارچوب سیاست رسمی ایران فعالیت کند. روزنامه «آژیر» را منتشر کرد و حتی در انتخابات مجلس چهاردهم از حوزه تبریز انتخاب شد. اما رد اعتبارنامهی او در مجلس توسط نمایندگان محافظهکار تهران، نقطه عطفی در زندگی او و تاریخ آذربایجان بود. این طرد شدن، او را به این نتیجه رساند که راه پارلمانتاریسم در تهران بنبست است و چاره کار را باید در تبریز و با روشهای رادیکالتر جست.
در همین زمان، اتحاد جماهیر شوروی که از بدست آوردن امتیاز نفت شمال از طریق دیپلماتیک ناامید شده بود، استراتژی خود را تغییر داد. مسکو به دنبال اهرم فشاری بود تا دولت مرکزی ایران را وادار به تمکین کند. اسناد نشان میدهد که میرجعفر باقروف، دبیر اول حزب کمونیست آذربایجان شوروی، نقش اصلی را در انتخاب پیشهوری برای این ماموریت داشت.
در یکی از اسناد کلیدی کتاب حسنلی، باقروف در گزارشی محرمانه به استالین، مولوتف و بریا، دلایل انتخاب پیشهوری را اینگونه شرح میدهد: «پس از گفتگوی شخصی با آنها [کاندیداهای رهبری]، رهبری حزب دموکرات آذربایجان (آ. د. پ) برای دوران نخست به پیشهوری، میر جعفر، سردبیر روزنامه آژیر چاپ تهران که شخصیتی برجسته و دارای نفوذ و اعتبار زیادی در میان محافل دموکراتیک است، سپرده شد... پیشهوریزاده آذربایجان جنوبی است، عضو سابق حزب کمونیست بوده، مدتها مناصب حزبی و دولتی مهمی در آذربایجان شوروی داشته است. در سال ۱۹۲۷ توسط کمینترن به ایران اعزام شد، جایی که توسط حکومت رضاشاه دستگیر شد و ۱۰ سال در زندان ماند و در سال ۱۹۴۱ پس از ورود نیروهای شوروی آزاد شد».
رویداد۲۴ ، این سند به وضوح نشان میدهد که برخلاف ادعاهای بعدی مبنی بر جوشش کاملاً خودجوشِ محلی، انتخاب رهبری فرقه دموکرات با نظارت مستقیم و تأیید باکو و مسکو صورت گرفته است. پیشهوری برای مسکو گزینهایایدهآل بود: او هم ریشه در خاک داشت و هم سابقه در ایدئولوژی.
آذر ۱۳۲۴ و تولد حکومت ملی
با بازگشت به تبریز و تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان در شهریور ۱۳۲۴، پیشهوری نبوغ سازماندهی خود را نشان داد. او توانست در مدت کوتاهی نارضایتیهای پراکنده دهقانان، روشنفکران و طبقه متوسط شهری را کانالیزه کند. شعارهای فرقه دموکرات هوشمندانه انتخاب شده بود: زبان مادری، تقسیم اراضی، و مبارزه با فساد و استبداد تهران. این شعارها برای مردمی که سالها تحت فشار سیاستهای یکسانسازی پهلوی بودند، همچون موسیقی رهاییبخش بود.
پیشهوری با حمایت لجستیکی و نظامی شوروی، دست به تشکیل نیروی شبهنظامی «فداییان» زد. او با سرعتی سرسامآور ساختارهای دولتی را پیریزی کرد. اما او در این مسیر تنها یک مجری نبود؛ شخصیت سرکش و مستقل او گاه برای حامیان شورویاش نیز دردسرساز میشد. او واقعاً باور داشت که میتواند آذربایجان را به مدلی از پیشرفت و عدالت تبدیل کند که الگویی برای تمام ایران شود.
در بیانیه اعلام موجودیت فرقه دموکرات که لحنی حماسی و در عین حال هشداردهنده داشت، جاهطلبی و عزم راسخ پیشهوری هویدا بود. حسنلی بخشی از این بیانیه تاریخی را که در روزنامههای آن زمان منتشر شد، چنین نقل میکند: «آذربایجان که در تاریخ به عنوان پرچمدار آزادی شهرت یافته، دیگر نمیتواند زیر پاشنه حکومت ارتجاعی تهران باقی بماند. آذربایجان باید آزاد شود. مردمی که در گذشته فرهنگی درخشان داشتهاند، نمیتوانند بیسواد بمانند. ملت آذربایجان زبان شیرین و شیوای خود را دارد. باید در مدارس به این زبان تدریس شود و در ادارات با آن مکاتبه گردد. ثروتهای غنی زیرزمینی آذربایجان باید متعلق به خودش باشد... کارگر نباید بیکار و دهقان نباید بیزمین بماند. آذربایجان باید آزاد و آباد باشد».
رویداد۲۴ ، در ۲۱ آذر ۱۳۲۴، با خلع سلاح پادگانهای ارتش ایران (که با محاصره و فشار ارتش سرخ امکان مقاومت نداشتند)، حکومت ملی آذربایجان رسماً تأسیس شد و پیشهوری به عنوان نخستوزیرِ دولتی خودمختار سوگند یاد کرد. اصلاحات آغاز شد: دانشگاه تبریز تأسیس گردید، زمینها تقسیم شد، و زبان ترکی آذربایجانی رسمیت یافت. اما این «بهار آزادی» در تبریز، همزمان بود با آغاز «زمستان سرد» در روابط بینالملل.
پیشهوری در برابر قوام؛ نبرد ارادهها و دیپلماسی فریب
بیشتر بخوانید:
سیدجعفر پیشهوری آرزوی ناکام جمهوری خلقها
ناگفتههای غائله آذربایجان | فقره دموکرات چطور به سیاست جهانی باخت؟
تاریخ روابط ایران و روسیه از تزار تا استالین
از تهران تا مسکو؛ قوامالسلطنه و بازی با ابرقدرتها
با شکایت ایران به شورای امنیت و فشار آمریکا و انگلیس، استالین دریافت که ماندن نظامی در ایران هزینهای گزاف دارد. او تصمیم گرفت مسیر دیپلماسی را با احمد قوام (قوامالسلطنه)، نخستوزیر زیرک ایران، بیازماید. قوام با وعدهی نفت شمال، استالین را فریفت و مسکو را متقاعد کرد که برای تصویب قرارداد نفت در مجلس ایران، باید نیروهایش را خارج کند و مسأله آذربایجان را به عنوان یک امر داخلی حل نماید.
در این میان، پیشهوری تحت فشار شدید مسکو قرار گرفت تا با قوام مذاکره کند. این لحظات، سختترین روزهای زندگی سیاسی پیشهوری بود. او که به صداقت قوام و تهران هیچ اعتمادی نداشت، خود را در منگنه میدید: از یک سو آرمانهایش برای آذربایجان و از سوی دیگر، دستورات «رفیق استالین».
دیدارهای پیشهوری با قوام و نمایندگان تهران، صحنههایی دراماتیک از برخورد دو جهانبینی بود. پیشهوری بر خودمختاری، ارتش ملی و حفظ دستاوردها تأکید داشت، در حالی که قوام با لبخندهای دیپلماتیک و وعدههای کلی، سعی در خرید زمان و خلع سلاح فرقه داشت.
حسنلی سندی تکاندهنده از گزارش ایوان سادچیکوف، سفیر شوروی در تهران، را ارائه میدهد که در آن پیشهوری، خسته و ناامید از فشارهای شوروی برای سازش با قوام، سفره دلش را باز میکند. این سند عمق تراژدی شخصی پیشهوری را نشان میدهد: «پیشهوری اظهار داشت: من به میل خود به اینجا [تهران] نیامدم، مرا مجبور کردند. چرا این کار را کردند؟ چرا لازم بود مرا نزد مردم آذربایجان بیآبرو کنند و در برابر قوامِ مرتجع تحقیر نمایند؟ من قوام را دوست ندارم، به او اعتماد ندارم، او ما را فریب میدهد و شما را هم فریب خواهد داد - نفتی دریافت نخواهید کرد... چرا؟ ابتدا ما را به آسمان بردید و حالا به قعر چاه میاندازید، به چه گناهی؟ من تمام عمرم را خدمت کردم، زندان کشیدم و حالا مرا مجبور کردند بیایم اینجا تا با دست خودم توافقنامهای ننگین را امضا کنم... من آبرو و احترامم را حفظ میکردم، اما حالا مرا به چنگال مرتجعین انداختهاید... من هم انسانم، خانواده دارم، و بیمار هستم».
این سند به وضوح نشان میدهد که پیشهوری در آن مقطع، کاملاً آگاه بود که در حال قربانی شدن است و هشدارهای او به شوروی مبنی بر اینکه «قوام سرتان کلاه میگذارد»، نشان از هوش سیاسی بالای او داشت، هوشی که رهبران کرملین در آن زمان نادیده گرفتند.
نامه استالین؛ فرمان انقیاد
اوج درام رابطه پیشهوری و مسکو در نامهای محرمانه است که استالین شخصاً خطاب به او نوشت. پیشهوری که در برابر فشارهای تهران مقاومت میکرد و حتی تهدید به جنگ مسلحانه کرده بود، نیاز به یک ترمز جدی داشت. استالین در این نامه، با لحنی که ترکیبی از نصیحت پدرانه و دستور تشکیلاتی بود، آب پاکی را روی دست پیشهوری ریخت. استالین توضیح داد که چرا شوروی نمیتواند به خاطر آذربایجان، وارد جنگ جهانی سوم شود.
این نامه یکی از مهمترین اسناد تاریخ معاصر ایران است که نشان میدهد چگونه منافع ملی شوروی بر ایدئولوژی و سرنوشت متحدانش اولویت داشت: «رفیق پیشهوری... شما میخواهید تمام خواستههای انقلابی آذربایجان را همین حالا به دستآورید. اما وضعیت فعلی چنین امکانی را نمیدهد... لنین مطالبات انقلابی را تنها زمانی به عنوان هدف عملی مطرح میکرد که کشور در بحران عمیق بود و با دشمن خارجی میجنگید... امروز ایران در چنین وضعیتی نیست... ما نمیتوانستیم نیروهایمان را بیشتر در ایران نگه داریم، زیرا این کار سیاست آزادیبخش ما در اروپا و آسیا را زیر سؤال میبرد. انگلیسیها و آمریکاییها به ما میگفتند اگر شما در ایران بمانید، چرا ما در مصر، اندونزی و یونان نمانیم؟ ... شما میگویید ما شما را به آسمان بردیم و حالا به دره پرتاب کردیم. اینطور نیست. ما از یک تکنیک انقلابی استفاده کردیم... اگر شما عاقلانه رفتار کنید و با حمایت معنوی ما مطالباتی را کسب کنید که وضعیت فعلی را قانونی کند، آنگاه آذربایجان به عنوان پیشگام جنبش دموکراتیک در خاورمیانه شناخته خواهد شد».
این نامه، حکم قطعی عقبنشینی بود. پیشهوری دریافت که دیگر پشتوانهای ندارد و باید به توافقاتی نیمبند با تهران تن دهد، توافقاتی که خود میدانست مقدمهای برای نابودی است.
آخرینایستادگی و التماس برای سلاح
با خروج ارتش سرخ در مه ۱۹۴۶، دولت قوام به تدریج فشار را افزایش داد. در آذر ۱۳۲۵، به بهانه تأمین امنیت انتخابات مجلس پانزدهم، ارتش ایران فرمان حرکت به سوی آذربایجان را دریافت کرد. پیشهوری و یارانش که خطر را با گوشت و پوست احساس میکردند، در آخرین تلاشهای مذبوحانه، خواهان مقاومت شدند.
اسناد نشان میدهد که پیشهوری تا آخرین لحظاتامیدوار بود که مسکو اجازه دفاع بدهد یا سلاح در اختیارشان بگذارد. او نمیخواست بدون جنگ تسلیم شود. نامهای که رهبران فرقه در آستانه سقوط به باقروف و استالین نوشتند، سندی تکاندهنده از استیصال و شجاعت توامان است:
«اکنون برای ما مسأله مرگ و زندگی مطرح است – میخواهند ما را نابود کنند. ما این را با چشمان خود میبینیم، و، چون چنین است، ما مرگ شرأفتمندانه را ترجیح میدهیم. درست است، نیروی ما کم است، تسلیحات بسیار محدود است، اما مردم اعتماد عظیمی به حزب ما دارند... ما با تمام توان از سرنوشت خود دفاع خواهیم کرد و اگر مجبور شویم، به کوهها میرویم و مبارزه پارتیزانی را ادامه میدهیم... فداییان ما آمادهاند با چماق و مشت به جنگ تانکها بروند، اما افسوس که این کافی نیست... آیا برادران ما در آن سوی ارس به ما سلاح نخواهند داد و کمکی نخواهند کرد؟ آیا در پیش چشمان دولت بزرگ شوروی، قوامِ خونخوار مانند درندهای ما را خواهد کشت؟».
اما پاسخ مسکو سکوت و دستور به عدم مقاومت بود. استالین تصمیم گرفته بود که پرونده آذربایجان بسته شود تا بهانه به دست آمریکا و انگلیس ندهد و شاید شانس تصویب قرارداد نفت در مجلس آینده حفظ شود.
سقوط، تبعید و مرگ مشکوک
در ۲۱ آذر ۱۳۲۵، ارتش ایران وارد تبریز شد. پیشهوری و سران فرقه، با دلی شکسته و خشمگین، مجبور به ترک تبریز و پناهندگی به شوروی شدند. اما تراژدی پیشهوری در باکو ادامه یافت. او که روحیهای ناآرام و منتقد داشت، در تبعید نیز دست از انتقاد برنداشت. او آشکارا باقروف و سیاستهای شوروی را مسئول شکست جنبش میدانست.
باقروف، که خود شخصیتی مستبد و بیرحم داشت، تحمل انتقادات پیشهوری را نداشت. او در گزارشهایی به مسکو، سعی میکرد پیشهوری را عنصری ناسازگار و حتی خطرناک جلوه دهد. در یکی از این گزارشها، باقروف هشداری میدهد که بوی توطئه از آن به مشام میرسد: «با وجود تمام معایب بزرگ پیشهوری (ناسازگاری، لجاجت، خودخواهی، تندخویی، عصبی بودن و غیره)، امروز در وضعیت ایجاد شده، او بیش از هر کس دیگری از آذربایجانیها برای منافع عمومی در آنجا [اگر برگردد یا فعالیت کند]لازم است. ظاهراً دشمنان این را خیلی خوب فهمیدهاند و با تمام توان تلاش میکنند پیشهوری را حذف کنند... باید به پیشهوری هشدار داد که در مورد محافظت و غیره، هوشیاری و احتیاط فوقالعادهای را رعایت کند.»
این سند اگرچه ظاهراً نشاندهنده نگرانی باقروف برای جان پیشهوری است، اما در بطن خود نشاندهنده ایزوله شدن پیشهوری و وجود تهدیداتی علیه اوست. سرانجام، در ۱۱ ژوئیه ۱۹۴۷ (تیر ۱۳۲۶)، سید جعفر پیشهوری در یک حادثه رانندگی مشکوک در جاده یولاخ به گنجه جان باخت. بسیاری از مورخان و حتی اعضای خانواده او معتقدند که این تصادف ساختگی بوده و توسط سرویسهای امنیتی شوروی برای حذف این رهبر ناراضی و غیرقابل کنترل طراحی شده است.
سید جعفر پیشهوری، قربانی آرمانگرایی خود و واقعگرایی بیرحمانهی سیاست بینالملل شد. او تصور میکرد که اتحاد ایدئولوژیک با شوروی، ضامن پیروزی جنبش ملی در آذربایجان است، غافل از اینکه برای استالین، «رفیق پیشهوری» تنها کارتی برای بازی بر سر میز مذاکره با غرب بود. داستان او، روایتی عبرتآموز از سرنوشت جنبشهایی است که بقای خود را به حمایت قدرتهای خارجی گره میزنند؛ قدرتهایی که در لحظه انتخاب میان «منافع ملی خود» و «آرمانهای متحدانشان»، هرگز در قربانی کردن دومی تردید نمیکنند.




