تاریخ انتشار: ۰۹:۵۶ - ۱۷ شهريور ۱۴۰۴
تعداد نظرات: ۳ نظر
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد؛

مساله غامض یک اتفاق تاریخی ساده | اسطوره و واقعیت حادثه تاریخی ۱۷ شهریور چه بود؟

در تاریخ انقلاب‌ها، لحظاتی وجود دارند که نقش عدسی را ایفا می‌کنند؛ تمام نیروها، تضادها، امید‌ها و ترس‌های یک دوران را در یک نقطه کانونی متمرکز کرده و با شدتی انفجاری آزاد می‌کند. واقعه ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، موسوم به «جمعه سیاه»، بی‌شک یکی از همین نقاط عطف یا به تعبیری دقیق‌تر، یک «تکینگی سیاسی-اجتماعی» در تاریخ معاصر ایران است.

مساله غامض یک اتفاق تاریخی ساده | اسطوره و واقعیت حادثه تاریخی ۱۷ شهریور چه بود؟

رویداد۲۴ | علی نوربخش- تحلیل کشتار میدان ژاله نیازمند فراتر رفتن از گزارش صرف تاریخی است. این واقعه، یک پدیده‌ی چندلایه است که در آن، استراتژی‌های سیاسی، محاسبات غلط نظامی، روان‌شناسی توده‌ها، مکانیسم‌های تولید و انتشار شایعه، و کارکرد‌های اسطوره‌سازی سیاسی به شکلی تفکیک‌ناپذیر در هم تنیده شده‌اند. این نوشتار، تلاشی است برای کالبدشکافی این واقعه‌ی سرنوشت‌ساز، با بهره‌گیری از رویکرد‌های چندرشته‌ای. ما به دنبال تفکیک میان سه سطح بنیادین هستیم: یکم، واقعیت میدانی (آنچه بر اساس مستندات رخ داد)، دوم، تکوین گفتمان (آنچه روایت شد و چگونه این روایت‌ها شکل گرفتند)، و سوم حافظه‌ی جمعی (آنچه از این رویداد در ذهنیت سیاسی ایرانیان به یادگار ماند و چگونه این حافظه، خود به یک نیروی تاریخی بدل شد).

خطای محاسباتی مرگبار

کشتار ۱۷ شهریور نقطه‌ی اوج فرآیندی تقابلی بود که از ماه‌ها ادامه داشت. این رویداد، بیش از هر چیز، محصول زنجیره‌ای از محاسبات اشتباه از سوی حکومتی بود که تماس خود را با واقعیت اجتماعی از دست داده بود.

حکومت پهلوی در تابستان ۱۳۵۷ در ظاهر با اقتدار حکومت می‌کرد. این قدرت بر دو ستون استوار بود: ستون سخت‌افزاری (ارتش پانصد هزار نفری مجهز به آخرین تسلیحات غربی و سازمان اطلاعات و امنیت کشور یا ساواک) و ستون اقتصادی (درآمد‌های سرشار نفتی که پروژه‌های عظیم عمرانی و تبلیغاتی «تمدن بزرگ» را تغذیه می‌کرد). اما در زیر این پوسته، پایه‌های مشروعیت رژیم به شکلی عمیق دچار فرسایش شده بود. سال‌ها سیاست‌های مدرنیزاسیون آمرانه و از بالا به پایین، بدون ایجاد مجاری مشارکت سیاسی، منجر به بیگانگی بخش‌های وسیعی از جامعه و واکنش آنها به فرایند مدرنیزاسیون شده بود. جامعه ایران به یک «جامعه دوگانه» تبدیل شده بود: یک ویترین پر زرق و برق و غربی برای نخبگان حاکم و طبقات بالای شهری، و یک بدنه‌ی بزرگ اجتماعی (متشکل از روحانیت، بازاریان، روشنفکران چپ و مذهبی، و توده‌های سنتی) که با ارزش‌ها، زبان و اهداف آن ویترین احساس بیگانگی می‌کرد.

حکومت، در یک «حباب معرفتی» (Epistemic Bubble) گرفتار بود؛ گزارش‌هایی که به شاه می‌رسید، از فیلتر تملق و خوش‌بینی کاذب عبور می‌کرد و او و اطرافیانش را از درک عمق و گستردگی نارضایتی ناتوان ساخته بود. فضای باز سیاسی که تحت فشار دولت کارتر آغاز شده بود، نه به عنوان یک اصلاح واقعی، بلکه به مثابه یک تاکتیک کوتاه‌مدت تلقی می‌شد و همین امر، فرصت هرگونه تغییر معنادار را از بین برده بود.

راهپیمایی عید فطر: نمایش یک حاکمیت آلترناتیو

در چنین فضایی، به تاریخ ۱۳ شهریور، راهپیمایی عظیم عید فطر نوعی نقطه عطف کیفی بود. این راهپیمایی صرفا یک نمایش تعداد نبود؛ بلکه یک «کنش پرفورماتیو حاکمیت» بود. مخالفان، با به نمایش گذاشتن نظمی آهنین و بسیج صد‌ها هزار نفر بدون شکستن یک شیشه، پیامی به مراتب عمیق‌تر از شعارهایشان را مخابره کردند. پیام این بود: ما زین پس یک نیروی سازمان‌یافته با قابلیت اداره و کنترل جامعه هستیم. اهدای گل به سربازان، که از انقلاب میخک در کشور پرتغال الهام گرفته شده بود، یک تاکتیک پیچیده‌ی جنگ روانی بود که با هدف ایجاد تردید اخلاقی در بدنه‌ی ارتش و ترسیم مرزی میان «مردم» و «حکومت» (و نه مردم و ارتش) طراحی شده بود. مسیر‌های راهپیمایی که شمال ثروتمند را به جنوب سنتی تهران متصل می‌کرد، نمادی از شکل‌گیری یک ائتلاف گسترده‌ی اجتماعی بود. این نمایش قدرت، محاسبات حکومت را به کلی بر هم زد و آن را از فاز انفعال به سمت واکنشی اضطراری و شتاب‌زده سوق داد.

فرمان نیمه‌شب: راز حکومت نظامی

در شامگاه ۱۶ شهریور، حکومت تصمیم به برقراری حکومت نظامی گرفت؛ تصمیمی قابل انتظار از سوی یک رژیم اقتدارگرا برای مواجهه با بحرانی رو به گسترش. این انتخاب حاصل «معضل همیشگی اقتدارگرایان» بود: اگر امتیاز بیشتری داده می‌شد، به‌عنوان نشانه‌ی ضعف تعبیر می‌گردید و موجی از مطالبات تازه را به راه می‌انداخت؛ اگر سرکوب در پیش گرفته می‌شد، خطر شعله‌ور شدن بحران و فروپاشی مشروعیت را به همراه داشت.

اما فاجعه در اجرای تصمیم شکل گرفت. اعلام حکومت نظامی در ساعت ۲ بامداد و از طریق رادیو، خطایی فاجعه‌بار بود. متن خشک و بوروکراتیک اعلامیه هیچ اثر بازدارنده‌ای نداشت؛ و از آن بدتر، رادیو برای مردم منبعی بی‌اعتبار شده بود؛ بنابراین پیام به گوش جامعه نرسید. نتیجه فاجعه‌آمیز بود: حکومت نیت خود برای سرکوب را آشکار کرد و خشم بیشتری برانگیخت، اما نتوانست مانع تجمع مردم شود. صبح روز بعد، میدان پر بود از جمعیتی مصمم و بی‌خبر که بی‌آن‌که بدانند، در برابر ارتشی ایستاده بودند که فرمانی تازه و قاطع برای برخورد دریافت کرده بود.

افق رویداد در میدان ژاله: بازسازی لحظات کلیدی

میدان ژاله از نظر جغرافیایی، فضایی نسبتا بسته با خیابان‌های ورودی محدود بود که آن را به مکانی ایده‌آل برای محاصره تبدیل می‌کرد. از نخستین ساعات صبح، جمعیت در حال شکل‌گیری بود و همزمان، واحد‌های نظامی، به ویژه از لشکر گارد جاویدان که به وفاداری و سرسختی شهرت داشت، در حال تکمیل حلقه‌ی محاصره بودند. روان‌شناسی لحظه، بسیار پیچیده بود: از یک سو، هیجان و احساس قدرت در میان جمعیتی که موفقیت‌های روز‌های قبل را پشتوانه خود می‌دید. از سوی دیگر، تنش و عدم قطعیت در میان سربازان وظیفه‌ای که با مردم عادی رو‌به‌رو بودند و قاطعیت در میان فرماندهان ارشد که ماموریت مشخصی داشتند. میدان ژاله، که تا دیروز یک فضای شهری عادی بود، به یک «افق رویداد» سیاسی تبدیل شد؛ نقطه‌ای بی‌بازگشت که پس از عبور از آن، قواعد بازی برای همیشه تغییر می‌کرد. پس از اخطار‌های بی‌نتیجه که در همهمه‌ی شعار‌ها گم شد، دستور شلیک صادر گردید. صدای رگبار مسلسل‌ها، نه تنها به حیات ده‌ها انسان پایان داد، بلکه آخرین بقایای امکان گفت‌و‌گو، مصالحه و اصلاحات تدریجی را برای همیشه خاموش کرد. این صدا، اعلام رسمی گذار از مبارزه‌ی سیاسی به یک جنگ تمام‌عیار بود.

خشونت فیزیکی در میدان ژاله پس از مدتی متوقف شد، اما خشونتی به مراتب پایدارتر و قدرتمندتر، یعنی جنگ روایت‌ها، تازه آغاز شده بود. در خلاء ناشی از سرکوب رسانه‌ها و سانسور نشریات، نوعی «اکوسیستم اطلاعاتی موازی» با تمام قدرت شروع به کار کرد. در چنین فضایی شایعه امری متداول شده، و بلکه به نوعی «انتقال انرژی سیاسی» در یک سیستم بسته بدل می‌شد.

جهش کوانتومی آمار: تحلیل پدیده‌ی «چهار هزار شهید»


بیشتر بخوانید:

نخستین انتخابات تاریخ ایران چگونه برگزار شد؟

ارتش شاه چگونه به انقلابیون پیوست؟

چرا در ایران انقلاب شد؟

ریشه‌های سیاسی و فرهنگی شعارهای انقلابیون چه بود؟


تفاوت فاحش میان آمار رسمی حکومت (کمتر از ۱۰۰ نفر) و آمار نمادین مخالفان (۴۰۰۰ نفر)، یک خطای ساده‌ی آماری نبود، بلکه یک «ضرورت روایی» بود. هر جنبش انقلابی برای عبور از نقطه‌ی بی‌بازگشت، به یک «گناه کبیره» و یک «قربانی بزرگ» نیاز دارد تا هرگونه راه مصالحه را ببندد و رادیکالیسم خود را توجیه اخلاقی کند. عدد ۸۷، در مقیاس یک ملت، توانایی ایفای این نقش را نداشت. این عدد، یک «درگیری پلیسی» را تداعی می‌کرد. اما عدد ۴۰۰۰، مقیاس یک «قتل‌عام» را داشت که می‌توانست هرگونه تردید اخلاقی برای براندازی کامل حکومت را از بین ببرد. این عدد، یک «حقیقت نمادین» بود که اگرچه با واقعیت آماری تطابق نداشت، اما با «واقعیت عاطفی» و نیاز سیاسی جنبش کاملاً منطبق بود. این پدیده، مشابه رویداد‌های تاریخی دیگری مانند «کشتار بوستون» در انقلاب آمریکا است که در آن، کشته شدن ۵ نفر به نماد ملی ظلم استعماری بریتانیا تبدیل شد. رسانه‌های بین‌المللی نیز با تکرار این عدد، به آن مشروعیت بخشیدند و تلاش‌های ناشیانه‌ی حکومت برای تکذیب آن، تنها به عمیق‌تر شدن بی‌اعتمادی دامن زد.

«دیگری‌سازی» عامل خشونت

شایعه‌ی حضور سربازان اسرائیلی یا مزدوران خارجی، یک شاهکار روان‌شناختی در جنگ روایت‌ها بود. این شایعه ریشه در حافظه‌ی تاریخی ایرانیان از مداخلات خارجی (مانند کودتای ۲۸ مرداد) و گفتمان رایج ضدامپریالیستی و ضدصهیونیستی در میان نیرو‌های مخالف (چه چپ و چه مذهبی) داشت. این روایت، با اتکا به نظریه‌های پسااستعماری، خشونت را «بیرونی» می‌کرد. به این معنا که تقابل را از یک «درگیری داخلی» (که در آن برادر در برابر برادر می‌ایستد و بار گناه سنگینی دارد) به یک «نبرد ملی علیه نیروی اشغالگر و دست‌نشاندگانش» تبدیل می‌نمود. این فرآیند «دیگری‌سازی»، کارکرد‌های متعددی داشت:

تقدیس نهاد ارتش: با این فرض که «سرباز ایرانی غیور است و هرگز چنین ننگی را نمی‌پذیرد»، بدنه‌ی اصلی ارتش از گناه مبرا و صفوف آن برای پیوستن به انقلاب در آینده باز نگه داشته می‌شد. این یک سرمایه‌گذاری استراتژیک برای آینده بود.

اهریمن‌سازی حکومت: حکومت شاه نه به عنوان یک دیکتاتوری داخلی، بلکه به عنوان یک «رژیم دست‌نشانده» و «خائن به ملت» تصویر می‌شد که برای بقای خود، دشمنان تاریخی ملت را به خاک وطن آورده است. این اتهام، سنگین‌ترین ضربه را به مشروعیت ملی‌گرایانه‌ی رژیم وارد می‌کرد.

تسهیل بسیج عمومی: مبارزه با یک دشمن خارجی، از نظر روانی بسیار ساده‌تر و از نظر اخلاقی، مشروع‌تر از مبارزه با نهاد‌های داخلی است.

بازنمایی تروما

داستان‌های هولناک دیگری مانند حرکت تانک بر روی اجساد، حمله به بیمارستان‌ها برای دستگیری زخمی‌ها و ربودن شبانه‌ی پیکرها، از منظر مطالعات تروما قابل تحلیل است. در لحظات وحشت شدید و هرج‌ومرج، حافظه‌ی انسانی به شکلی غیرخطی و تکه‌تکه عمل می‌کند. این روایت‌ها، حتی اگر در جزئیات خود فاقد دقت مستند باشند، بازنمایی «تجربه‌ی حسی» وحشت و بی‌دفاعی مطلق بودند. آنها زبان نمادین تروما بودند که برای انتقال عمق فاجعه به کسانی که آن را مستقیما تجربه نکرده بودند، به کار گرفته می‌شدند.

دگرگونی در نظام اطلاع‌رسانی

حادثه ۱۷ شهریور نشان داد که دستگاه اطلاع‌رسانی رسمی حکومت پهلوی کاملاً از کار افتاده و جای آن را شبکه‌ای موازی و بسیار کارآمدتر گرفته است. حکومت پهلوی سال‌ها رسانه‌ها را در کنترل داشت، اما در عمل دیگر نمی‌توانست با جامعه ارتباط واقعی برقرار کند. رادیو و تلویزیون ملی ایران، با وجود امکانات فنی گسترده، از نظر فرهنگی و سیاسی با مردم فاصله داشت. برنامه‌هایی مانند جشن‌های هنر شیراز یا سریال‌های غربی، هیچ نسبتی با دغدغه‌های روزمره مردم نداشت. به همین دلیل، در لحظه بحران، این رسانه‌ها سرمایه اعتماد لازم را برای هدایت افکار عمومی نداشتند. سکوت، انکار یا کوچک‌نمایی کشتار ۱۷ شهریور تنها بی‌اعتمادی مردم را بیشتر کرد و مرجعیت این رسانه‌ها را به پایان رساند.

شکل‌گیری شبکه‌ای موازی

در مقابل، مخالفان حکومتی شبکه‌ای پرقدرت و انعطاف‌پذیر ساخته بودند. این شبکه همه اجزای لازم را داشت:

ابزار و تجهیزات: دستگاه‌های ضبط و پخش کاست و امکانات تکثیر اعلامیه‌ها

محتوا: گفتمان دینی و انقلابی با محوریت شهادت و عدالت

مسیر‌های توزیع: مساجد، حسینیه‌ها، بازار و ارتباطات خانوادگی و دوستانه

در این میان، نوار کاست نقشی حیاتی ایفا کرد؛ مثل «اینترنت آنالوگ». این وسیله ارزان، قابل تکثیر، قابل حمل و بی‌نیاز از سواد بود. سخنرانی‌های آیت‌الله خمینی، کوتاه، کوبنده و پر از مثال، دقیقاً برای این رسانه طراحی شده بود و می‌توانست بدون عبور از فیلتر‌ها و کنترل دولتی، مستقیم به خانه‌ها و حتی خودرو‌های مردم برسد. پس از کشتار، این اکوسیستم اطلاعاتی انقلابی با انرژی تازه‌ای از خشم و خون جان گرفت و با سرعتی شگفت‌انگیز پیام انقلاب را گسترش داد.

پایان دوران تردید: چگونه جامعه به دو قطب تقسیم شد

شاید عمیق‌ترین و ماندگارترین تأثیر جمعه سیاه، نه در خیابان‌ها، که در ذهن و روح ایرانیان بود. این رویداد مانند یک شوک عمل کرد و «منطقه‌ی خاکستری» سیاست، یعنی فضای میانه برای بی‌طرفی و تردید را برای همیشه نابود کرد. تا پیش از ۱۷ شهریور، یک شهروند ایرانی می‌توانست گزینه‌های مختلفی داشته باشد. می‌شد از حکومت ناراضی بود، اما همزمان، از ایده‌ی یک انقلاب تمام‌عیار هراس داشت. می‌شد منتقدی اصلاح‌طلب بود که به دنبال تغییرات تدریجی است، یا فردی غیرسیاسی که سر در لاک خود فرو برده. جمعه سیاه این امکان را از بین برد. این واقعه، وجدان عمومی را با یک انتخاب سخت و آشتی‌ناپذیر رو‌به‌رو کرد: دیگر نمی‌شد در میانه ایستاد. یا در سمت «مردم» و «شهدا» بودی، یا در سمت «حکومت» و «قاتلان».

این انتخاب اجباری، انرژی اجتماعی عظیمی را آزاد کرد. میلیون‌ها نفر از «اکثریت خاموش» که تا آن روز نظاره‌گر بودند، حس کردند که باید موضع خود را مشخص کنند و سکوت دیگر جایز نیست. به این ترتیب، صفوف مبارزه به شکلی بی‌سابقه فشرده و گسترده شد.

تبدیل سوگ به انرژی انقلاب

این رویداد، فرآیندی شبیه به یک «کیمیای سیاسی» را به راه انداخت. کیمیاگران قدیم به دنبال تبدیل فلزات پست به طلا بودند و جمعه سیاه، هنر تبدیل «سوگ» به «انرژی انقلابی» را به نمایش گذاشت. ابزار این کیمیاگری، فرهنگ ریشه‌دار شیعی و آیین‌های سوگواری آن بود. مراسم تشییع، سوم، هفتم، و به ویژه چهلم، که برای قرن‌ها راهی برای تسکین اندوه شخصی بود، ناگهان به ابزاری قدرتمند برای تداوم اعتراض سیاسی تبدیل شد.

واقعه ۱۷ شهریور، «شهیدان» را به انقلاب هدیه داد و آیین‌های مذهبی، سازوکاری بی‌نظیر برای تبدیل اندوه خانواده‌ها به خشمی فراگیر و ملی فراهم کردند. این فرآیند، به شکلی هوشمندانه، با گره زدن این فاجعه به اسطوره‌ی کربلا، به اوج خود رسید. در این روایت جدید، حکومت در نقش یزید، مردم مظلوم در نقش یاران امام حسین، و میدان ژاله در جایگاه کربلای معاصر نشست. این «کربلایی‌سازی» سیاست، به مبارزه عمقی معنوی و قدرتی بسیج‌کننده بخشید که هیچ نیروی نظامی توان مقابله با آن را نداشت. هر مراسم چهلم برای شهدای جمعه سیاه، خود به تظاهراتی تازه تبدیل می‌شد که گاه قربانیان جدیدی می‌داد و این چرخه، ماشین انقلاب را تا رسیدن به پیروزی نهایی، روشن و پرحرارت نگه داشت.

خلق یک زبان جدید: نبرد نماد‌ها و معانی

واقعه ۱۷ شهریور زبان سیاست در ایران را عمیقا دگرگون کرد و «نماد‌های سیاسی» جدیدی تولید کرد که گفتمان رسمی و بی‌روح حکومت، توان رقابت با آن را نداشت.

شهید دربرابر قاتل قرار گرفت، مظلوم دربرابر ظالم. این دوگانه، فراتر از یک برچسب‌گذاری ساده بود. در زبان جدید انقلاب، کلمات و تصاویر معانی تازه‌ای یافتند. پیکر بی‌جان یک قربانی، دیگر صرفا یک «جسد» نبود که باید در پزشکی قانونی ثبت شود؛ بلکه به «شهید» تبدیل می‌شد؛ نمادی مقدس از مظلومیت، حقانیت و خونِ به ناحق ریخته شده. به همین دلیل، آیین‌های غسل و تشییع، خود به یک نمایش سیاسی قدرتمند تبدیل می‌شدند که در آن، پیکر شهید به پرچمی برای ادامه راه او بدل می‌گشت. در مقابل، یونیفورم نظامی که تا دیروز نماد «نظم و امنیت ملی» بود، به نماد «خشونت نامشروع» و ظلم تغییر ماهیت داد. این فرآیند، مبارزه را از یک رقابت سیاسی بر سر قدرت، به یک نبرد معنوی میان خیر و شر، و نور و تاریکی ارتقا داد.

همچنین، در قلب این زبان جدید، دو واژه‌ی قدرتمند و متضاد قرار داشت: «مردم» و «حکومت». کلمه‌ی «مردم» به یک ظرف بزرگ تبدیل شد که گفتمان انقلاب، آن را با تمام معانی مثبت و مطلوب خود پر کرد: اصیل، مسلمان، متحد، ستمدیده و صاحب واقعی کشور. در مقابل، کلمه‌ی «حکومت» نیز با تمام ویژگی‌های منفی همراه شد: وابسته به بیگانه، فاسد، بی‌اعتنا به فرهنگ ملی و بی‌ریشه. جمعه سیاه، لحظه‌ای بود که این دوگانه‌ی معنایی در ذهن اکثریت جامعه حک شد و پس از آن، هر تلاشی از سوی حکومت برای آنکه خود را «ملی» و «مردمی» بنامد، تلاشی بی‌حاصل و باورنکردنی به نظر می‌رسید.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: تاریخ ایران
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۳
ناشناس
|
Canada
|
۱۰:۱۰ - ۱۴۰۴/۰۶/۱۷
3
2
افسوس که محمدرضا شاه مجسمه وطن پرستی و ایران دوستی و انسان دوستی بود
ناشناس
|
Germany
|
۲۰:۵۷ - ۱۴۰۴/۰۶/۱۷
1
2
مملکت داری به عمل کردن است نه به حرف زدن لاف زدن یا نعل وارونه زدن
ملت آگاه ایران کارنامه قاجار پهلوی و جمهوری اسلامی را با هم مقایسه می کنند با تمام نقاط ضعف و قوت آنان
همه چیز مشخص است.
وابسته به بیگانه، فاسد، بی‌اعتنا به فرهنگ ملی و بی‌ریشه چقدر این کلمات امروز آشناست
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۶:۰۸ - ۱۴۰۴/۰۶/۱۸
0
0
"جمعه سیاه این امکان را از بین برد. این واقعه، وجدان عمومی را با یک انتخاب سخت و آشتی‌ناپذیر رو‌به‌رو کرد: دیگر نمی‌شد در میانه ایستاد. یا در سمت «مردم» و «شهدا» بودی، یا در سمت «حکومت» و «قاتلان»."

اشتباهی که هر گروه تندروی نادانی
در هر زمانی
می‌تواند انجام دهد
نظرات شما